𝐎𝐍𝐄𝐒𝐇𝐎𝐓🖤Ꮺ ָ࣪ ۰
-درخواستی تک پارتی شوگا* دو پارت میشه ببخشید*
"وقتی دوست نداره بری اتاق کارش ولی یه روز از سر کنجکاوی میری اونجا..."
Part 1
"ویو ا.ت"
هوفففففففف...این پسر تو اتاق کارش چی داره که انقد روش حساسه و نمیزاره من برم؟خیلی کنجکاوم...یعنی..کنجکاو که نه..فضولیم گل کرده..حالا هرچی!
میخوام برم اتاقش و ببینم اونجا چه خبره..تو چندین سالی که با یونگی زندگی میکنم حتی یه بارم نذاشته برم تو این اتاق...الانم که خونه نیستش، پس فرصت خوبیه که من برم اونجا!
نفس عمییییییییییییییق* برو که رفتیم!
قدم هامو به سمت اتاق کار یونگی برداشتم و در رو باز کردم...واوو! چه اتاق خفنیه! دکوراسیون طوسی و مشکی قشنگی داشت و بوی قهوه کل اتاقو گرفته بود..
رفتم به سمت میز کارش و تمام وسایل توی اتاق و تو کشو رو آنالیز کردم..ولی چیزی جز چندتا کاغذ الکی و امضا شده نبود! پس چیزی که انقد یونگی رو حساس کرده کجاست؟ شاید..اصلا همینطوری دوست نداره من بیام اینجا! هوففففففف..حالا ولش کن..چیزی که پیدا نکردم..پس بهتره برم تا یونگی نیومده...
"ویو یونگی"
بعد از چند دقیقه رانندگی، به خونه رسیدم..کلیدو برداشتم و در رو باز کردم..
هومم...عجیبه..ا.ت همیشه هروقت میام خونه مثل جن زده ها میپره بغلم...ولی الان نیست!
پس کجاست؟؟ ولش شاید تو اتاقشه..
همینطوری که به سمت اتاق کارم قدم برمیداشتم، دیدم که ا.ت از اونجا خیلی سوسکی اومد بیرون..آمپرم رفت بالا و به سرعت رفتم سمت ا.ت...
یونگی: چراا اومدی اتاق کارم هاااااا؟؟؟ چرااااا؟ مگه بهتت نگفتهه بودم حق نداری بیای اینجاااا؟؟هانننننننن؟؟ا.تتتت جوب منو بدهههه!
ا.ت: ی..یونگی ب..بخدا م..من فقط کنجکاو شده بودم..همین!بخداااااا لطفاا ولم کن*با بغض*
یونگی: خفه شو!
ا.ت: همینطوری به یونگی التماس میکردم که با حس سوزش صورتم، برای چند لحظه ای لال شدم...سکوت مرگباری به وجود اومده بود...یونگی با تعجب و ترس به من نگاه میکرد..اون..اون منو زد! باورم نمیشه! چرا اون انقد نسبت به ورود من به این اتاق حساس شده بود که به خاطرش به من سیلی زد؟؟؟
یونگی:ا....ا.ت!خ..خ..خوبی؟؟م..منو ببخش..منو ببخش نمیخواستم..نمیخواستم اینطوری بشه..
ا.ت: چرا منو زدی؟ چرا انقد این اتاق کوفتی برات مهمه؟ چرااا؟
یونگی: ا.ت..لطفا منو ببخش..من تورو خیلی دوست دارم..واقعا میگم باور کن!
ا.ت: هه واقعا؟ تو منو به خاطر این اتاق کوفتی کتک زدی میخوای باور کنم که دوسم داری؟؟
یونگی: میخوای باور کن میخوای نکن! من عاشقتم! به خاطر همین نمیذاشتم بیای تو این اتاق..چون به نعفت بود!
#bts #rm #namjoon #jin #suga #yoongi #jhope #hoseok #jimin #taehyung #v #jungkook #bts_scenario #بی_تی_اس #نامجون #جین #شوگا #یونگی #جیهوپ #هوسوک #جیمین #تهیونگ #جونگکوک
#وانشات_بی_تی_اس #سناریو_بی_تی_اس
"وقتی دوست نداره بری اتاق کارش ولی یه روز از سر کنجکاوی میری اونجا..."
Part 1
"ویو ا.ت"
هوفففففففف...این پسر تو اتاق کارش چی داره که انقد روش حساسه و نمیزاره من برم؟خیلی کنجکاوم...یعنی..کنجکاو که نه..فضولیم گل کرده..حالا هرچی!
میخوام برم اتاقش و ببینم اونجا چه خبره..تو چندین سالی که با یونگی زندگی میکنم حتی یه بارم نذاشته برم تو این اتاق...الانم که خونه نیستش، پس فرصت خوبیه که من برم اونجا!
نفس عمییییییییییییییق* برو که رفتیم!
قدم هامو به سمت اتاق کار یونگی برداشتم و در رو باز کردم...واوو! چه اتاق خفنیه! دکوراسیون طوسی و مشکی قشنگی داشت و بوی قهوه کل اتاقو گرفته بود..
رفتم به سمت میز کارش و تمام وسایل توی اتاق و تو کشو رو آنالیز کردم..ولی چیزی جز چندتا کاغذ الکی و امضا شده نبود! پس چیزی که انقد یونگی رو حساس کرده کجاست؟ شاید..اصلا همینطوری دوست نداره من بیام اینجا! هوففففففف..حالا ولش کن..چیزی که پیدا نکردم..پس بهتره برم تا یونگی نیومده...
"ویو یونگی"
بعد از چند دقیقه رانندگی، به خونه رسیدم..کلیدو برداشتم و در رو باز کردم..
هومم...عجیبه..ا.ت همیشه هروقت میام خونه مثل جن زده ها میپره بغلم...ولی الان نیست!
پس کجاست؟؟ ولش شاید تو اتاقشه..
همینطوری که به سمت اتاق کارم قدم برمیداشتم، دیدم که ا.ت از اونجا خیلی سوسکی اومد بیرون..آمپرم رفت بالا و به سرعت رفتم سمت ا.ت...
یونگی: چراا اومدی اتاق کارم هاااااا؟؟؟ چرااااا؟ مگه بهتت نگفتهه بودم حق نداری بیای اینجاااا؟؟هانننننننن؟؟ا.تتتت جوب منو بدهههه!
ا.ت: ی..یونگی ب..بخدا م..من فقط کنجکاو شده بودم..همین!بخداااااا لطفاا ولم کن*با بغض*
یونگی: خفه شو!
ا.ت: همینطوری به یونگی التماس میکردم که با حس سوزش صورتم، برای چند لحظه ای لال شدم...سکوت مرگباری به وجود اومده بود...یونگی با تعجب و ترس به من نگاه میکرد..اون..اون منو زد! باورم نمیشه! چرا اون انقد نسبت به ورود من به این اتاق حساس شده بود که به خاطرش به من سیلی زد؟؟؟
یونگی:ا....ا.ت!خ..خ..خوبی؟؟م..منو ببخش..منو ببخش نمیخواستم..نمیخواستم اینطوری بشه..
ا.ت: چرا منو زدی؟ چرا انقد این اتاق کوفتی برات مهمه؟ چرااا؟
یونگی: ا.ت..لطفا منو ببخش..من تورو خیلی دوست دارم..واقعا میگم باور کن!
ا.ت: هه واقعا؟ تو منو به خاطر این اتاق کوفتی کتک زدی میخوای باور کنم که دوسم داری؟؟
یونگی: میخوای باور کن میخوای نکن! من عاشقتم! به خاطر همین نمیذاشتم بیای تو این اتاق..چون به نعفت بود!
#bts #rm #namjoon #jin #suga #yoongi #jhope #hoseok #jimin #taehyung #v #jungkook #bts_scenario #بی_تی_اس #نامجون #جین #شوگا #یونگی #جیهوپ #هوسوک #جیمین #تهیونگ #جونگکوک
#وانشات_بی_تی_اس #سناریو_بی_تی_اس
۱۸.۰k
۱۵ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.