❤ ❤ ❤ ❤
❤ ❤ ❤ ❤
عشــــــق...
پارت 80
نیلوفر :
شوکه بودم هنوز شوکه از کار مهرداد دست یکی دیگه تو دستش بود ومن هنوزم باورم نمی شد امشب شب عروسی مهرداده وعروس لیلی که سراز پا نمی شناخت بغض تو گلوم داشت دیونه ام می کرد وقتی مهرداد حلقه دست لیلی انداخت وعسل دهن هم گذاشتن ولی نمی دونم چرا مهرداد خوشحال نبود؟؟!!!
- نیلوفر
برگشتم طرف محمد مهربون نگاهم کردوگفت : خوبی
خوب نبودم سرموانداختم پایین
عروس داماد داشتن می رقصیدن ومن نمی تونستم تحمل کنم ورفتم بیرون گریه کردم وگریه کردم داشتم از حال می رفتم نمی خواستم اینجا بمونم وببینم بازیچه دست مهرداد بودم حالا باید می فهمیدم لیلی راست میگه حالا که خیلی دیر شده بود
انقدر اونجا موندم تا آروم شدم دیگه اشکی برام نمونده بود وقتی برگشتم داخل تالاررفتم سرویس بهداشتی وصورتمو آب زدم ورفتم تو سالن مامان با دیدنم اومد کنارم وگفت : کجا بودی نگرانت شدم
- بیرون بودم
مامان نگاهم کرد شاید می دونست چم شده ولی به روم نمی آورد رفتم ویه گوشه نشستم دیگه نه مهرداد رو می دیدم نه لیلی رو تاآخر شب که بهمراه مامان با محمد برگشتیم خونه بدتر از هر چیزی این بود که مهرداد ولیلی پیش عمه اینا زندگی می کردن این برام بدترین عذاب بود عمرا نمی تونستم تو خونه ای زندگی کنم که اونا باشن کسی خونه نبود مامان رفت تو اتاقش اونم حالش خوب نبود منم رفتم اتاقم بی حس وحال نشستم روزمین وگریه کردم وای به تومهردادکه دلم رو شکستی نفرینت نمی کنم ولی می سپارمت به خدا سرمو رو زمین گذاشتم سردردوبی خوابی وخستگی باعث شددهمونجا بخوابم
وقتی بیدار شدم رو تخت بودم وبرام اجیب نباید کم می آوردم باید بی تفاوت باشم این بهترین انتقام بود واسه کسی که باغرورواحساس وآبروی من بازی کرده بود
از تخت اومدم پایین ورفتم حمام دیگه چشام قرمز واشکی نبود بهترین لباسم رو پوشیدم وبه خودم رسیدم ورفتم پایین همه نشسته بودن تو سالن سلام کردم ونشستم کنار عمه
لیلی : نیلوفر میگم تو دیشب تو جشن بودی ؟
- بله بودم
لیلی : آخه ندیدم باشی
محسن که با برگه ای مشغول بود گفت : تو انقدر خوشحال بودی کسی رو نمی دیدی زن داداش
لیلی نگاهش کرد وگفت : من لیلی ام نه زن داداشت
عشــــــق...
پارت 80
نیلوفر :
شوکه بودم هنوز شوکه از کار مهرداد دست یکی دیگه تو دستش بود ومن هنوزم باورم نمی شد امشب شب عروسی مهرداده وعروس لیلی که سراز پا نمی شناخت بغض تو گلوم داشت دیونه ام می کرد وقتی مهرداد حلقه دست لیلی انداخت وعسل دهن هم گذاشتن ولی نمی دونم چرا مهرداد خوشحال نبود؟؟!!!
- نیلوفر
برگشتم طرف محمد مهربون نگاهم کردوگفت : خوبی
خوب نبودم سرموانداختم پایین
عروس داماد داشتن می رقصیدن ومن نمی تونستم تحمل کنم ورفتم بیرون گریه کردم وگریه کردم داشتم از حال می رفتم نمی خواستم اینجا بمونم وببینم بازیچه دست مهرداد بودم حالا باید می فهمیدم لیلی راست میگه حالا که خیلی دیر شده بود
انقدر اونجا موندم تا آروم شدم دیگه اشکی برام نمونده بود وقتی برگشتم داخل تالاررفتم سرویس بهداشتی وصورتمو آب زدم ورفتم تو سالن مامان با دیدنم اومد کنارم وگفت : کجا بودی نگرانت شدم
- بیرون بودم
مامان نگاهم کرد شاید می دونست چم شده ولی به روم نمی آورد رفتم ویه گوشه نشستم دیگه نه مهرداد رو می دیدم نه لیلی رو تاآخر شب که بهمراه مامان با محمد برگشتیم خونه بدتر از هر چیزی این بود که مهرداد ولیلی پیش عمه اینا زندگی می کردن این برام بدترین عذاب بود عمرا نمی تونستم تو خونه ای زندگی کنم که اونا باشن کسی خونه نبود مامان رفت تو اتاقش اونم حالش خوب نبود منم رفتم اتاقم بی حس وحال نشستم روزمین وگریه کردم وای به تومهردادکه دلم رو شکستی نفرینت نمی کنم ولی می سپارمت به خدا سرمو رو زمین گذاشتم سردردوبی خوابی وخستگی باعث شددهمونجا بخوابم
وقتی بیدار شدم رو تخت بودم وبرام اجیب نباید کم می آوردم باید بی تفاوت باشم این بهترین انتقام بود واسه کسی که باغرورواحساس وآبروی من بازی کرده بود
از تخت اومدم پایین ورفتم حمام دیگه چشام قرمز واشکی نبود بهترین لباسم رو پوشیدم وبه خودم رسیدم ورفتم پایین همه نشسته بودن تو سالن سلام کردم ونشستم کنار عمه
لیلی : نیلوفر میگم تو دیشب تو جشن بودی ؟
- بله بودم
لیلی : آخه ندیدم باشی
محسن که با برگه ای مشغول بود گفت : تو انقدر خوشحال بودی کسی رو نمی دیدی زن داداش
لیلی نگاهش کرد وگفت : من لیلی ام نه زن داداشت
۷۷.۵k
۱۰ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.