part22
part22
ارام-تودختر منی
وقتی این عوضی ولم کرد من دوماهه حامله بودم
من بیشعور میخواسم سقط کنم بچرو
رویا نزاشت بزور نگهت داشتم دنیا که اومدی حتی بغلتم نکردم
چون بچه ی این بی ناموس بودی
رویا اونموقع حامله بود
بچش دختر بود
دنیا که اومد دوروز بد مرد
چون کسی ازبچه ی من خبرنداشت
تورو دادم نگهت دارن
تارا تو دختر منی
تارا-نمیدونستم باید چیکارکنم
یعنیی اینهمه سال به من دروغ گفتید
هااا
یعنی من یه بچه سرراهیم
من
حالم ازتون بهم میخوره
خونه ی ارام نزدیک ساحل بود
دویدم سمت ساحل
رویا-تارا کجامیری
رامین-تارا تارا یدقه صبر کن
دویدم دنبالش
تارا-بدون مقصد میدوئیدم
دلم میخواست
وقتی دارم میدوئم زندگیمم مثل موهام باد ببره
اشکام باهم دیگه مسابقه میدادن
دستام داشت میلرزید
خسته بودم
من واقعا نیاز داشتم یمدی نباشم
رامین-تارا یدقه وایستا
ترا-وایستم که پی بشه هااا
چجوری دلت اومد
هااااا
چجوری تونستییییی
رامین-من خانوادم با زدواجم باارام مخالف بودن
وقتی ارام گفت حاملم ترسیدم
من احمق ولش کردم
تازه یادم اومد چقد ارزو دارم من میخواستم بمر خارج ازکشور و درسم و ادامه بدم
تارا من برگشم اومدم دنبالت
ولی توحید عوضی نزاشت ببینمت
تارا-ترسیدی
توی عوضی درست و به عشقت و بچت
ترجیح دادی؟
هااااااا
بد به توحید میگی عوضی
توحید هرچی باشه اونقدی غیرت داشته که من و بزرگ کرده باشه
تاحالا من یلحضم حس نکردم بچهی واقعیشون نیستم
توی بیغیرت چطور اسمت و میزاری پدر هاااا
چطوری
نمیتونستم جلوی خودم وبیریم
انگار مغزم خواب بود و قلبم داشت کنترل میکردم
دست های مشت شدم پشت سرهم
با تن سرد رامین برخورد میکردن
دوست داشتم زیر لگد هام له کنم
دوست داشتم انتقام اینهمه سال و ازش بگیرم
دستای بی قرارام تو اغوش گرم رویا اروم شد
اروم بغلم کرد
مامان من میترسم
رویا-قربونت بمش من اروم باش
بیا برگردیم خونه
--------------------------------------------------------------------------------------------------
دوساعت بعد:
تارا-چشام وبازکردم
تواتاقم بودم
اومدم بیرون ازاتاق
رویا-بیدارشدی
بهتری
تارا-ارام کجاس
رویا-حالش بدشد
امبولانس اومد بردتش بیمارستان
تارا-کدوم بیمارستان
رویا-بیمارستان...
تارا-بارونی سبز لجنیم وچوشیدم
شالم و سر کردم ورفتم
سمت بیمارستان
وراه به علی گفتم بیاد همون بیمارستان
هوا بارونی بود
حتی اسمونم داشت براسرنوشتم گریه میکرد
ماشین و پارک کردم
پارسارو دیدم دم در بیمارستان
پارسا-تاراخوبی
تارا-اره دورت بگردم ارام کجاس
پارسا- بیابریم
تارا-رفتم تو اتاقش
داشت ازپنجره بیرون و نگاه میکرد
سرشو برگردوند سمتم...
#زخم_بازمن#علی_یاسینی#رمان
ارام-تودختر منی
وقتی این عوضی ولم کرد من دوماهه حامله بودم
من بیشعور میخواسم سقط کنم بچرو
رویا نزاشت بزور نگهت داشتم دنیا که اومدی حتی بغلتم نکردم
چون بچه ی این بی ناموس بودی
رویا اونموقع حامله بود
بچش دختر بود
دنیا که اومد دوروز بد مرد
چون کسی ازبچه ی من خبرنداشت
تورو دادم نگهت دارن
تارا تو دختر منی
تارا-نمیدونستم باید چیکارکنم
یعنیی اینهمه سال به من دروغ گفتید
هااا
یعنی من یه بچه سرراهیم
من
حالم ازتون بهم میخوره
خونه ی ارام نزدیک ساحل بود
دویدم سمت ساحل
رویا-تارا کجامیری
رامین-تارا تارا یدقه صبر کن
دویدم دنبالش
تارا-بدون مقصد میدوئیدم
دلم میخواست
وقتی دارم میدوئم زندگیمم مثل موهام باد ببره
اشکام باهم دیگه مسابقه میدادن
دستام داشت میلرزید
خسته بودم
من واقعا نیاز داشتم یمدی نباشم
رامین-تارا یدقه وایستا
ترا-وایستم که پی بشه هااا
چجوری دلت اومد
هااااا
چجوری تونستییییی
رامین-من خانوادم با زدواجم باارام مخالف بودن
وقتی ارام گفت حاملم ترسیدم
من احمق ولش کردم
تازه یادم اومد چقد ارزو دارم من میخواستم بمر خارج ازکشور و درسم و ادامه بدم
تارا من برگشم اومدم دنبالت
ولی توحید عوضی نزاشت ببینمت
تارا-ترسیدی
توی عوضی درست و به عشقت و بچت
ترجیح دادی؟
هااااااا
بد به توحید میگی عوضی
توحید هرچی باشه اونقدی غیرت داشته که من و بزرگ کرده باشه
تاحالا من یلحضم حس نکردم بچهی واقعیشون نیستم
توی بیغیرت چطور اسمت و میزاری پدر هاااا
چطوری
نمیتونستم جلوی خودم وبیریم
انگار مغزم خواب بود و قلبم داشت کنترل میکردم
دست های مشت شدم پشت سرهم
با تن سرد رامین برخورد میکردن
دوست داشتم زیر لگد هام له کنم
دوست داشتم انتقام اینهمه سال و ازش بگیرم
دستای بی قرارام تو اغوش گرم رویا اروم شد
اروم بغلم کرد
مامان من میترسم
رویا-قربونت بمش من اروم باش
بیا برگردیم خونه
--------------------------------------------------------------------------------------------------
دوساعت بعد:
تارا-چشام وبازکردم
تواتاقم بودم
اومدم بیرون ازاتاق
رویا-بیدارشدی
بهتری
تارا-ارام کجاس
رویا-حالش بدشد
امبولانس اومد بردتش بیمارستان
تارا-کدوم بیمارستان
رویا-بیمارستان...
تارا-بارونی سبز لجنیم وچوشیدم
شالم و سر کردم ورفتم
سمت بیمارستان
وراه به علی گفتم بیاد همون بیمارستان
هوا بارونی بود
حتی اسمونم داشت براسرنوشتم گریه میکرد
ماشین و پارک کردم
پارسارو دیدم دم در بیمارستان
پارسا-تاراخوبی
تارا-اره دورت بگردم ارام کجاس
پارسا- بیابریم
تارا-رفتم تو اتاقش
داشت ازپنجره بیرون و نگاه میکرد
سرشو برگردوند سمتم...
#زخم_بازمن#علی_یاسینی#رمان
۳.۷k
۲۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.