part21
part21
تارا-ببین ارام همیشه ارزوش بود قبل مرگش یبار دیگه رامین و ببین و
باهاش حرف بزنه
من دلم میخواد یکار کنم اینا همدیگر و ببین
علی-خوب میخوای چیکارکنی
تارا-ببین اول میریم رامین و پیدا میکنیم
علی-ازکجا
تارا-رامین با همکار بابام دوسته
علی-خوب
تارا-بد بهش میگیم وضعیت ارام و بد ازش خواهش میکنیم
بیاد ببینتش
علی-من که حرفی ندارم
تار-بریم؟!
علی-بریم
تارا-سوار ماشین شدیم رفتیم شرک رامین
با هزار بدخبتی راضیشون کردیم بریم ببینمشون
رفتم تو یکم منتظر موندیم تا منشی گفت برم تو
با علی درو زدیم وارد اتاق شدیم
سلام
علی-سلام
رامین-بفرمایید
تارا-من تارا رحیمی هسم
فکرکنم شما باید ارام رحیمی و بشناسین
من برادر زادشم
رامی-برادرزاده ارام؟
تارا-بله
راستش همسر ارام ازدنیا رفتن
رامین-عام تسلیت میگم
تارا-ممنون
ارام حالش خوش نیست
سرطان بدخیم مغز استخوان دارع
تنها درمانش اهداس
تنها کسیم که میتونه اهدا کنه منم اما پدرم این اجازه رو نمیده
چیز زیادی ازعمرش نمونده
ارام همیشه ارزوش بود قبل مرگش یبار دیگه ببنتتون
حالا که اینجوری شد
گفتم ازتون خواهش کنم به دیدنش برید
رامین-ارام برای من مرده امیدوارم حالش خوب بشه اما
من نمیتونم بیام به دیدنش
حالا هم اکه حرفاتون تموم شده میتونید برید
من کار دارم
تارا-ازجام پاشدم
کاش اینقد بی رحم نبودید
بریم علی
سوار ماشین شدیم
مرتیکه پفی*وز ارام برا من مرده کص*کش
این چیزیم از عشق حالیشه مگه؟
مگه میفهمه مرگ یعنی چی اصلا
احساس داره مگه
چرات من هرچقد میام درست کنم همچی خراب میهش اخه
علی-قربونت برم من عصبی نشو
توتمام تلاشتو کردی
دیگه بقیش دست خودت نی
ولشون کن
تارا-علی خسته شدم
علی-قربونت بشم من
بیا بغلم
تارا-علی رسوندتم خونه
خودش رفت هتل
بابا
توجید-بله
تاار-خواهش میکنم بزار
اهدا کنم
بابا اینجووری من تا اخر عمرم عذاب وجدان میکشه
توحید-تارا یبار دیگه این بحث بکشی وسط
من میدونم باتوها
پاشید حاضرشید بریم خونمون
تارا-وسایلم و برداشتم
گذاشتم تو ماشین
خونشون حیاط دار بود
میخواتسم سوار ماشین شم ولی نتونستم
برگشتم سمت در
ارام اراممم
ارامممم اگه توبگی بمون من میمینوم
ارام داری باجونت باز یمیکنی
ارامممممم
تروخدا بزار من بمون ارامممم(باگریه)
توجید-تاراااا
سوارشو
تار-اراممم
اگه تو بگی من میمونم ارامم
توجید-رفتم ازدستش گرفتم
گفتم سوارشووو
رامین-با دختر من درست صحبت کن
تارا-چیمیگی
توحید-تواینجا چیکارمیکنی
رامین-دختر منه نه؟
تارا دختر من و ارامه نه
از یقیهی توحید گرفتم باتوعم دختره منه
همونی که اینهمه سال ازم قایمش کردی
تار-مامان اینا چیمیگن
توحید-تو اگه پدر بودن حالیت میشد
وقتی فهمیدی حاملس ولش نمیکردی بیناموس
ارام چیکارکرده بود که تو اون حال ولش کردی هاااا
مرتیکه ی لاشی
تارا-مامان من دخترارامم
مامان
مامان
چراکسی چیزی نمیگه اخههههه
بابا تویچی بگو
ارامممم...
#زخم_بازمن#علی_یاسینی#رمان#فصل2
تارا-ببین ارام همیشه ارزوش بود قبل مرگش یبار دیگه رامین و ببین و
باهاش حرف بزنه
من دلم میخواد یکار کنم اینا همدیگر و ببین
علی-خوب میخوای چیکارکنی
تارا-ببین اول میریم رامین و پیدا میکنیم
علی-ازکجا
تارا-رامین با همکار بابام دوسته
علی-خوب
تارا-بد بهش میگیم وضعیت ارام و بد ازش خواهش میکنیم
بیاد ببینتش
علی-من که حرفی ندارم
تار-بریم؟!
علی-بریم
تارا-سوار ماشین شدیم رفتیم شرک رامین
با هزار بدخبتی راضیشون کردیم بریم ببینمشون
رفتم تو یکم منتظر موندیم تا منشی گفت برم تو
با علی درو زدیم وارد اتاق شدیم
سلام
علی-سلام
رامین-بفرمایید
تارا-من تارا رحیمی هسم
فکرکنم شما باید ارام رحیمی و بشناسین
من برادر زادشم
رامی-برادرزاده ارام؟
تارا-بله
راستش همسر ارام ازدنیا رفتن
رامین-عام تسلیت میگم
تارا-ممنون
ارام حالش خوش نیست
سرطان بدخیم مغز استخوان دارع
تنها درمانش اهداس
تنها کسیم که میتونه اهدا کنه منم اما پدرم این اجازه رو نمیده
چیز زیادی ازعمرش نمونده
ارام همیشه ارزوش بود قبل مرگش یبار دیگه ببنتتون
حالا که اینجوری شد
گفتم ازتون خواهش کنم به دیدنش برید
رامین-ارام برای من مرده امیدوارم حالش خوب بشه اما
من نمیتونم بیام به دیدنش
حالا هم اکه حرفاتون تموم شده میتونید برید
من کار دارم
تارا-ازجام پاشدم
کاش اینقد بی رحم نبودید
بریم علی
سوار ماشین شدیم
مرتیکه پفی*وز ارام برا من مرده کص*کش
این چیزیم از عشق حالیشه مگه؟
مگه میفهمه مرگ یعنی چی اصلا
احساس داره مگه
چرات من هرچقد میام درست کنم همچی خراب میهش اخه
علی-قربونت برم من عصبی نشو
توتمام تلاشتو کردی
دیگه بقیش دست خودت نی
ولشون کن
تارا-علی خسته شدم
علی-قربونت بشم من
بیا بغلم
تارا-علی رسوندتم خونه
خودش رفت هتل
بابا
توجید-بله
تاار-خواهش میکنم بزار
اهدا کنم
بابا اینجووری من تا اخر عمرم عذاب وجدان میکشه
توحید-تارا یبار دیگه این بحث بکشی وسط
من میدونم باتوها
پاشید حاضرشید بریم خونمون
تارا-وسایلم و برداشتم
گذاشتم تو ماشین
خونشون حیاط دار بود
میخواتسم سوار ماشین شم ولی نتونستم
برگشتم سمت در
ارام اراممم
ارامممم اگه توبگی بمون من میمینوم
ارام داری باجونت باز یمیکنی
ارامممممم
تروخدا بزار من بمون ارامممم(باگریه)
توجید-تاراااا
سوارشو
تار-اراممم
اگه تو بگی من میمونم ارامم
توجید-رفتم ازدستش گرفتم
گفتم سوارشووو
رامین-با دختر من درست صحبت کن
تارا-چیمیگی
توحید-تواینجا چیکارمیکنی
رامین-دختر منه نه؟
تارا دختر من و ارامه نه
از یقیهی توحید گرفتم باتوعم دختره منه
همونی که اینهمه سال ازم قایمش کردی
تار-مامان اینا چیمیگن
توحید-تو اگه پدر بودن حالیت میشد
وقتی فهمیدی حاملس ولش نمیکردی بیناموس
ارام چیکارکرده بود که تو اون حال ولش کردی هاااا
مرتیکه ی لاشی
تارا-مامان من دخترارامم
مامان
مامان
چراکسی چیزی نمیگه اخههههه
بابا تویچی بگو
ارامممم...
#زخم_بازمن#علی_یاسینی#رمان#فصل2
۳.۹k
۲۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.