part: 5
"𝐦𝐲 𝐝𝐚𝐝𝐝𝐲"
▪ویو انالی▪
▪پرش زمانی به شب▪
الان یعنی دقیقا چه اتفاقی میخواد بیفته؟؟؟
هلن خوابیده بود
دختره بیچاره تو زندگیش هیچ ارامشی نداشته
یه دفعه در با لگد باز شد
و یه باد گارد وارد شد و الیا پشتش امد داخل
الیا: بیاید ببیرونن ...یالاااا
هلن با اون شتاب در از خواب پرید و بدn ش از ترس میلرزید
از جامون بلند شدیم من پشت سر بقیه رفتم
وقتی داشتن دخترارو میبرد داخل اتاقی برای معاینه
دخترای بد بخت گریه میکردن و التماس
تا الان سه نفر فقط دختر بودن و همینطوری زمان میگذشت
که به من رسید هلن بعد من بود
من از مسخره بازیا ترسی ندارم حتی اگه دخترم نبودم برام مهم نبود چون قبل از اتفاق افتادن چییزی من فرار کردم
خلاصه بعد معاینه لباسم پوشیدم و خارج شدم کسایی که قبل من وارد شده بودن همشون با گریه بر میگشتن
الیا: هعی دختر نوبت تو عه برو داخل
هلن با لرزش بدی وارد اتاق شد بعد از چند دقیقه
امد بیرون صورتش اشکی بود تو بقلم گرفتمش
الیا برگه ایی دستش گرفت
الیا: اسامی که میخونم تو مهمونیه با شکوهمون شرکت میکنن و بعدی ها به نگهبانا سرویس میدن...خب ____......____.انالی،____،....__._____....__..__،...__ این ۹ نفر دخترن و شرکت میکننن ....ولی بقیتون یه مشتهرzه اید که به درد همین بی عرضه ها میخورید( بادیگاردا)
اروم اروم دختراییی که شرکت نمیکنن و بین بادیگاردا تقسیم میکرد حتی به بعضی ۴ تا بادیگار میوفتاد که به چهارتاشون بده
ولی به هلن ۲ تا افتاد
هلن افتاد زمین و گریه کرد
هلن: خواااااهش میکنممم دست از سرم بر داریدد.....لطفاااااا التماس میکنم
گریه میکردو داد میزد
چطوری انقدر سنگ دلن!!؟؟
الیه خواست بزنه تو گوشش
که مانعش شدم و دستشو گرفتم
یه دفعه در سالن باز شدو همون تهیونگ و اون پسر هم سنش امد و با دیدن اون وضع تهیونگ به زور جلوی خودشو گرفت که تعجبشو مخفی کنه
▪ویو انالی▪
▪پرش زمانی به شب▪
الان یعنی دقیقا چه اتفاقی میخواد بیفته؟؟؟
هلن خوابیده بود
دختره بیچاره تو زندگیش هیچ ارامشی نداشته
یه دفعه در با لگد باز شد
و یه باد گارد وارد شد و الیا پشتش امد داخل
الیا: بیاید ببیرونن ...یالاااا
هلن با اون شتاب در از خواب پرید و بدn ش از ترس میلرزید
از جامون بلند شدیم من پشت سر بقیه رفتم
وقتی داشتن دخترارو میبرد داخل اتاقی برای معاینه
دخترای بد بخت گریه میکردن و التماس
تا الان سه نفر فقط دختر بودن و همینطوری زمان میگذشت
که به من رسید هلن بعد من بود
من از مسخره بازیا ترسی ندارم حتی اگه دخترم نبودم برام مهم نبود چون قبل از اتفاق افتادن چییزی من فرار کردم
خلاصه بعد معاینه لباسم پوشیدم و خارج شدم کسایی که قبل من وارد شده بودن همشون با گریه بر میگشتن
الیا: هعی دختر نوبت تو عه برو داخل
هلن با لرزش بدی وارد اتاق شد بعد از چند دقیقه
امد بیرون صورتش اشکی بود تو بقلم گرفتمش
الیا برگه ایی دستش گرفت
الیا: اسامی که میخونم تو مهمونیه با شکوهمون شرکت میکنن و بعدی ها به نگهبانا سرویس میدن...خب ____......____.انالی،____،....__._____....__..__،...__ این ۹ نفر دخترن و شرکت میکننن ....ولی بقیتون یه مشتهرzه اید که به درد همین بی عرضه ها میخورید( بادیگاردا)
اروم اروم دختراییی که شرکت نمیکنن و بین بادیگاردا تقسیم میکرد حتی به بعضی ۴ تا بادیگار میوفتاد که به چهارتاشون بده
ولی به هلن ۲ تا افتاد
هلن افتاد زمین و گریه کرد
هلن: خواااااهش میکنممم دست از سرم بر داریدد.....لطفاااااا التماس میکنم
گریه میکردو داد میزد
چطوری انقدر سنگ دلن!!؟؟
الیه خواست بزنه تو گوشش
که مانعش شدم و دستشو گرفتم
یه دفعه در سالن باز شدو همون تهیونگ و اون پسر هم سنش امد و با دیدن اون وضع تهیونگ به زور جلوی خودشو گرفت که تعجبشو مخفی کنه
۱۲.۷k
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.