part: 4
"𝐦𝐲 𝐝𝐚𝐝𝐝𝐲"
▪ویو انالی▪
چشام چون مدت زیادی بسته بود اولش یکم تار میدید که کم کم واضح شد
اون مرده غوله: راه بیوفتتت
سر جام وایسادم
انا: چرا باید حرفتو گوش بدمو بیام؟
اون مرد نغروره که باش تصادف کردم امد بیرون
و جای بادیگاردش جواب داد:
_ چون من میگم
انا: اون وقت تو کدوم صگی باشی؟
یه مشت تو صورتم خالی کرو
_: کسی که باید یاد بگیری چطوری باهاش صحبت کنییی
دیگه خفه شدم
و دنبالشون رفتم
وارد یه عمارت بی نهایت شیک شدن
عجب خر پولیهههه
البته قاتله
مرد مغروره: ااااللللیییاااا
یه دفعه دختری از طبقه بالا دویید پتیین
و جلوی مرده یرشو خم کرد
الیا: بله ارباب تهیونگ؟
عه پس اسمش تهیونگه
ته: این دختره همم ببر پیش بقیهه......یکم زبون درازه ....بهش برسید زر اضافی زد بیاریدش پیش من
دختره امد سمتم
الیه: چشم قربان....بیا بریم
انا: وایسا ببینممم...اینجا چخبرههه؟؟
ته: صدات و بالا نببرررر وگرنه لbاتو به هم میدوزم
انا: منو اوردی چیکار؟؟ مگه این مملکت صاحاب نداره که که یکی عین تو ادمارو خفت کنه
پوزخندی زد
ته: فعلا که صاحاب نداره....تو ام بهتر حرف گوش بدییی....و گرنه میشی غذای سگامم
و پشتشو بمه کردو به طبقه بالا رفت
نمتونستم چییزی بگم چون دیدم چقدر راحت ادم کشت
الیا : راه بیوفت دیگهه
دنبالش رفتم که به زیر زمین بردتم یجور بگم زیر زپینش از خونه من قشنگ تره
دری و باز کرد که با دیدن داخلششش مو به تن سیخ شد
یه عالمه دختر حدودا ۱۵ ۲۰ تا دختر داخل این اتاق بودن که هر کدوم گوشه ایی کز کرده بودن
انا: د داستان چی چیه؟!!
دختره منو به داخل هول داد
و درو بست
حتی جوابمو نداد کنار در به دیوار تکیه دادم و به دخترا نگاه کردم
یعنی چی!!!؟
بعد از دو سه ساعت کسی باهام هم صحبت نشد ، که ور باز شد و اون زنه با یه پسر هم سن و سال اون کوه غرور وارد اتاق شد
الیا: خوب گوش بدید......شما برایه...
▪ویو انالی▪
چشام چون مدت زیادی بسته بود اولش یکم تار میدید که کم کم واضح شد
اون مرده غوله: راه بیوفتتت
سر جام وایسادم
انا: چرا باید حرفتو گوش بدمو بیام؟
اون مرد نغروره که باش تصادف کردم امد بیرون
و جای بادیگاردش جواب داد:
_ چون من میگم
انا: اون وقت تو کدوم صگی باشی؟
یه مشت تو صورتم خالی کرو
_: کسی که باید یاد بگیری چطوری باهاش صحبت کنییی
دیگه خفه شدم
و دنبالشون رفتم
وارد یه عمارت بی نهایت شیک شدن
عجب خر پولیهههه
البته قاتله
مرد مغروره: ااااللللیییاااا
یه دفعه دختری از طبقه بالا دویید پتیین
و جلوی مرده یرشو خم کرد
الیا: بله ارباب تهیونگ؟
عه پس اسمش تهیونگه
ته: این دختره همم ببر پیش بقیهه......یکم زبون درازه ....بهش برسید زر اضافی زد بیاریدش پیش من
دختره امد سمتم
الیه: چشم قربان....بیا بریم
انا: وایسا ببینممم...اینجا چخبرههه؟؟
ته: صدات و بالا نببرررر وگرنه لbاتو به هم میدوزم
انا: منو اوردی چیکار؟؟ مگه این مملکت صاحاب نداره که که یکی عین تو ادمارو خفت کنه
پوزخندی زد
ته: فعلا که صاحاب نداره....تو ام بهتر حرف گوش بدییی....و گرنه میشی غذای سگامم
و پشتشو بمه کردو به طبقه بالا رفت
نمتونستم چییزی بگم چون دیدم چقدر راحت ادم کشت
الیا : راه بیوفت دیگهه
دنبالش رفتم که به زیر زمین بردتم یجور بگم زیر زپینش از خونه من قشنگ تره
دری و باز کرد که با دیدن داخلششش مو به تن سیخ شد
یه عالمه دختر حدودا ۱۵ ۲۰ تا دختر داخل این اتاق بودن که هر کدوم گوشه ایی کز کرده بودن
انا: د داستان چی چیه؟!!
دختره منو به داخل هول داد
و درو بست
حتی جوابمو نداد کنار در به دیوار تکیه دادم و به دخترا نگاه کردم
یعنی چی!!!؟
بعد از دو سه ساعت کسی باهام هم صحبت نشد ، که ور باز شد و اون زنه با یه پسر هم سن و سال اون کوه غرور وارد اتاق شد
الیا: خوب گوش بدید......شما برایه...
۱۴.۰k
۲۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.