تومالمنیتاابد

🌒🌿#تو‌مال‌منی‌تا‌ابد🌿🌒
🌒🌿#پارت‌سوم‌اخر🌿🌒
چنگ کی:چرا نمیزاری عین این آدما حرف بزنیم
_چنگ کی بیخیال من شو تو یکی کاری کردی که تموم اعتمادم نسبت به تو دود شه بره هوا هه یادت نمیاد منو چجوری جلو خانوادت خوردم کردی
چنگ کی:گوه خوردم دلربا
_اگر میخوای با من باشی باید جلو خانوادت و فک و فامیلات معذرت خواهی کنی
یه دفعه چنگ کی شوکه شده به من نگاه کرد میدونستم غرورش از منم مهمتره پس بهش گفتم:پیاده شو من الان وقت تو رو ندارم که باهات سر و کله بزنم
خودش بدون هیچ حرفی پیاده شد و ماشین رو به حرکت در آوردم که صدای یه چیزی بلند شد عین اسکولا داشتم دنبال صدا می‌گشتم که با دیدن گوشیم تازه فهمیدم تهیونگ بیچاره پشت خطه
_امم ببخشید حواسم نبود پشت خطی
تهیونگ:بیخیال پسره کی بود
_خودت بهتر می‌دونی چرا باید من بگم
تهیونگ:میخوام از زبون خودت بشنوم
_دوست پسر قبلیم و به اصلاح نامزد قبلیم
تهیونگ:آهان من برم دارن صدام میکنن _باشه فعلا
و تلفن رو قطع کردم که یه پیام از طرف مانول اومد
پیام مانول«دلربا دختر عموم تو رو دعوت کرده به جشنش میگه تو باید بیای نیای ناراحت میشه»
پوففف کی باید به اون توجه کنه
بیخیال ماشین رو دور زدم و به سمت مغازه راه افتادم و لباس و کفش اینا گرفتم و تا شب

شب

در حالی که داشتم رژ لبم رو می‌کشیدم رو لبم برگشتم به مانول گفتم:مانول اگر چنگ کی اونجا باشه میزارم میرم
مانول:تو گوه خوردی
_ببند بینیم باو
از خونه خارج شدیم و به سمت ماشین خوردم رفتیم و نشستیم شروع کردم به رانندگی و رفتم به جشن
ماشین رو به گوشه پارک کردم و به سمت در ورودی تالار رفتم که با دیدن چنگ کی کم مونده خودمو جررر بدم
با همه فک فامیل ها سلام کردم و رفتم یه گوشه نشستم که حس کردم یکی کنارمه با دیدن چنگ کی گفتم:خبر مرگت رو بدن گمشو برو اونور دیگه همش مثل کنه می‌چسبی
که با صدای تهیونگ گردنم چنان برگرداندم که گردنم شکست
تهیونگ:دلربا جان معرفی میکنی
_امم ایشون دوست پسر قبلیم بودن چنگ کی
تهیونگ:بله بله
چنگ کی:ایشون کی می‌باشد
تهیونگ:دوست پسرشم و شوهر آینده
چنگ کی:بعید دونم باهات ازدواج کنه
تهیونگ:قبول می‌کنه
و یه دفعه زانو زد و چیزی رو از جیبش بیرون آورد که همه ملت به ما زل (چجوری نوشته میشه) زدن
تهیونگ:خانم کیم دلربا آیا حاضری با من ازدواج کنی
حالا من یکی عین ماست وایسادم تا بفهمم منظورش چیه
_ها جدی که نمیگی
تهیونگ:اتفاقا جدیم و بلند شد حلقه رو‌ وارد انگشتم کرد
دم‌ گوش تهیونگ گفتم:من که بله رو ندادم
تهیونگ:حالا که دادی
چنگ کی با حالی بهم خورده آخر رفت
۸ ماه بعد
چقدر اون روز بهم خوش گذشت الان یه بچه کوچولو رو باردارم و به تهیونگ نگفتم خیلی خوشحالم که داره زندگیمون تکمیل میشه
دیدگاه ها (۴)

این از داستان ترسناک نمیدونم اصلا نرسناکه یا نه

اینم از داستان ترسناک البته بعید دونم ترسناک باشه هیییی تو ا...

🌒🌿🌒🌿🌒🌿🌒🌿🌒🌿🌒🌿🌒🌿🌒🌿🌒🌿🌒🌿🌒🌿#تو‌مال‌منی‌تاابد🌿🌒🌒🌿#پارت‌دوم🌿🌒با خر ...

🌿🌒🌿🌒🌿🌒🌿🌒🌿🌒🌿🌒🌿🌒🌿🌒🌿🌒🌿#تو‌مال‌منی‌تاابد🌿🌒🌒🌿#پارت‌اول 🌿🌒صبح با ک...

: دختر خاله تهیونگ با صدای بلند خندید و گفت اینو از تو سطل ا...

" بازگشت بی نام "

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط