پارت چهل و هفتم
#پارت_چهلو_هفتم
و دوم قسمتی که مسئولیت جذب نیرو رو به عهده میگرفت
و من باید برای تعهد و قبول همهی مسئولیتها اون قسمت رو امضا میکردم...
با توجه به درخواست بابا فقط برای وظایف منشی تعهد دادم و برگه رو با اضطراب و ترس گرفتم سمت بردیا
ترس داشتم
ترس از بهم خوردن همکاری
یا ترس از اینکه بردیا روی امضای اون قسمت پافشاری کنه،بابا قبول نکنه و همه چیز دوباره برگرده به روزهای قبل
بیکاری و حوصلهی سررفته و نداشتن استقلال...
همزمان با گرفتن برگه سمت بردیا به چشمهاش خیره شدم
اون قرارداد رو کامل بررسی کرد
همه قسمتها رو از اول تا آخر دید
به قسمتی که هیچ تعهد و امضایی از سمت من نبود خیره شد اما بدون هیچ حرفی لبخند پهنی زد،کاغذ رو گذاشت کنار و با تعارف کردن ظرف شکلات گفت
_تبریک میگم
اول به پدر عزیز و بعد به شما خانم
امیدوارم همکاری خوب و قابل قبولی داشته باشیم
_مچکرم انشالا...
از واکنش عاقلانه بردیا خوشحال بودم
بابا بعد از اینکه خیالش از همه چیز راحت شد و نسبت به قرارداد مطمئن شد با توصیههای مجدد خداحافظی کرد و رفت
به محض رفتن بابا بردیا با لبخند و لحنی صمیمانه میزم رو نشون داد و راجع به تمام وسایل و کارهایی که برای شروع باید انجام میدادم توضیح داد و کار من رسماً آغاز شد...
لحظهها به سرعت میگذشت
روزهای اول با اینکه کار خاصی انجام نمیدادم اما به شدت خسته کننده بود و من بعد از رسیدن به خونه و صرف شام به سرعت کارهای شخصیم رو انجام میدادم و با تاریکی هوا میخوابیدم تا برای فردا و شروع روز جدید آماده و سرحال باشم
روزهای اول ارتباطم با کژال به صفر رسیده بود
اکثر پیامهاش رو ساعتها بعد جواب میدادم و هیچ تماسی از سمت من نداشت
تقریباً یکماه از شروع کارم میگذشت که بعد از رسیدن به خونه مامان گفت
_کژال صبح زنگ زد به خونه
_چرا به خودم نزده؟
_نمیدونم شاید شرایط کاریتو درک کرده و نخواسته مزاحمت شه
_آهان
باشه میزنگم خودم...
بعد از کمی استراحت زنگ زدم به کژال،چند روزی بود باهاش حرف نزده بودم که با شنیدن صدام جیغی کشید و گفت
_خیلی نامردی تو
_سلام عشق من
چطوری تو؟
_لامصب یه زنگ نمیزنی ببینی مردم یا نه؟
_آخه لعنتی تو تا منو نکشی دست بردار این دنیا نیستی که...
یکدفعه انگار چیزی یادش اومد که گفت
_وایی پناه بگو کی زنگ زد دیروز
_کی؟
_آرین...
یکدفعه انگار آبی سرد ریخت روی صورتم
متعجب و با لکنت گفتم
_آرین؟!
_اوهوم
وای الهی بمیرم براش
نمیدونی چقدر مظلوم شده این بشر
_مظلوم بود که!
حالا چی گفت؟
اصلا چرا به تو زنگ زده؟..
و دوم قسمتی که مسئولیت جذب نیرو رو به عهده میگرفت
و من باید برای تعهد و قبول همهی مسئولیتها اون قسمت رو امضا میکردم...
با توجه به درخواست بابا فقط برای وظایف منشی تعهد دادم و برگه رو با اضطراب و ترس گرفتم سمت بردیا
ترس داشتم
ترس از بهم خوردن همکاری
یا ترس از اینکه بردیا روی امضای اون قسمت پافشاری کنه،بابا قبول نکنه و همه چیز دوباره برگرده به روزهای قبل
بیکاری و حوصلهی سررفته و نداشتن استقلال...
همزمان با گرفتن برگه سمت بردیا به چشمهاش خیره شدم
اون قرارداد رو کامل بررسی کرد
همه قسمتها رو از اول تا آخر دید
به قسمتی که هیچ تعهد و امضایی از سمت من نبود خیره شد اما بدون هیچ حرفی لبخند پهنی زد،کاغذ رو گذاشت کنار و با تعارف کردن ظرف شکلات گفت
_تبریک میگم
اول به پدر عزیز و بعد به شما خانم
امیدوارم همکاری خوب و قابل قبولی داشته باشیم
_مچکرم انشالا...
از واکنش عاقلانه بردیا خوشحال بودم
بابا بعد از اینکه خیالش از همه چیز راحت شد و نسبت به قرارداد مطمئن شد با توصیههای مجدد خداحافظی کرد و رفت
به محض رفتن بابا بردیا با لبخند و لحنی صمیمانه میزم رو نشون داد و راجع به تمام وسایل و کارهایی که برای شروع باید انجام میدادم توضیح داد و کار من رسماً آغاز شد...
لحظهها به سرعت میگذشت
روزهای اول با اینکه کار خاصی انجام نمیدادم اما به شدت خسته کننده بود و من بعد از رسیدن به خونه و صرف شام به سرعت کارهای شخصیم رو انجام میدادم و با تاریکی هوا میخوابیدم تا برای فردا و شروع روز جدید آماده و سرحال باشم
روزهای اول ارتباطم با کژال به صفر رسیده بود
اکثر پیامهاش رو ساعتها بعد جواب میدادم و هیچ تماسی از سمت من نداشت
تقریباً یکماه از شروع کارم میگذشت که بعد از رسیدن به خونه مامان گفت
_کژال صبح زنگ زد به خونه
_چرا به خودم نزده؟
_نمیدونم شاید شرایط کاریتو درک کرده و نخواسته مزاحمت شه
_آهان
باشه میزنگم خودم...
بعد از کمی استراحت زنگ زدم به کژال،چند روزی بود باهاش حرف نزده بودم که با شنیدن صدام جیغی کشید و گفت
_خیلی نامردی تو
_سلام عشق من
چطوری تو؟
_لامصب یه زنگ نمیزنی ببینی مردم یا نه؟
_آخه لعنتی تو تا منو نکشی دست بردار این دنیا نیستی که...
یکدفعه انگار چیزی یادش اومد که گفت
_وایی پناه بگو کی زنگ زد دیروز
_کی؟
_آرین...
یکدفعه انگار آبی سرد ریخت روی صورتم
متعجب و با لکنت گفتم
_آرین؟!
_اوهوم
وای الهی بمیرم براش
نمیدونی چقدر مظلوم شده این بشر
_مظلوم بود که!
حالا چی گفت؟
اصلا چرا به تو زنگ زده؟..
۲.۱k
۲۰ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.