چندپارتی

#چند_پارتی
#چند_پارتی_از_جونگکوک
#عاشقانه
#درام
نمیتونم بگم ترسناکه ولی خب🥱😅

قتل عاشقانه پارت: ¹

شخصیت ها: جونگکوک، هانا، پیرزن، پسر عموی کوک

ساعت سه نصفه شب، هوای خیلی بدی بود صدای صاعقه باعث شد هانا از خواب بپرد خیلی ترسیده بود دور و برش را نگاه می کرد خانه در تاریکی مطلق فرو رفته بود ، سعی می کرد جونگکوک را پیدا کند اما نه صدایی از کوک می شنید و نه می توانست پیدایش کند.

هانا: کوک کجایی؟! ب بیا م..م..من م میترسم خواهش میکنم اگه این ی شوخی تمومش کن همین الان خ خواهش میکنم

اما کوک چیزی نمی گفت انگار ک اصلا نیست
هانا بلند شد سعی کرد لوستر ها را روشن کند اما نمی توانست برای همین چراغ قوه ی گوشی اش را روشن کرد ک بیرون اتاق را چک کند
وقتی بیرون رفت جونگکوک نبود
صداهای عجیبی می آمد
ی چیزی همش ب پنجره ها می خورد
صدای پا می آمد
یکی داشت ب در نزدیک می شد

هانا: کی اونجاس ، خودتو نشون بده

ناگهان در باز شد هانا خیلی ترسید جیغ کشید و ب سوی اتاق دوید
گیره سرش ک مانند خنجری تیز بود محکم در دستانش گرفته بود
صدای پا نزدیک تر میشد
لوستر ها ، هم زمان همه روشن و شدند وقتی خانه روشن شد هانا دید مردی ک چهره اش را پوشانده است همراه یک تبر ک از سر آن خون می چکد جلو اش ایستاده
جیغ بلندی کشید و از خانه زد بیرون تو آن هوای بد طوفانی اطراف خیلی ترسناک تر از قبل شده بود جاده مه آلود بود حتی نمی توانست جلوی راهش را ببینید
هانا همچنان داشت ادامه می داد از ترس نمی دانست ک چ کار کند یا به کجا برود
همین طور ک داشت می رفت کلبه ای را دید از ترس و خستگی ب آن کلبه ظاهرا کوچک پناه برد

هانا: میشه لطفا کمکم کنید! لطفا! من خیلی درموندم و ب کمک احتیاج دارم.

یک پیرزن از آن پشت آمد بیرون و گفت : چه کمکی از من ساختس دخترکم

هانا: تو،
بازم ک تویی
پیرزن: پس انتظار کیرو داشتی؟! جادوگر این محله منم
انگار باید چیزی رو بهت یاداوری کنم...

«چند سال پیش»

هانا: اهای من این جا چی کار میکنم
چرا منو اوردی اینجا
اصلا تو کی هستی
پیرزن: من من کیَم من کسیم ک پدرتو، مادرتو و کل خانوادت، جز مادر بزرگت رو کشتم
هانا: چی چرا همچین کاری کردی ازت نمیگذرم فهمیدی نمیگذرم
پیرزن: می خوام لطفی در حقت بکنم،۳۳۳۳ این ی عدده ک اگه این عددو از حالا ب بعد حتی ب اشتباه یا فراموشی ب زبون بیاری عشق زندگیت توسط ارواح تسخیر میشه و اون کسی میشه ک با دستای خودش تو رو می کشه
ی شب مه آلود، عشقت تبر بدست ، زمانی ک از نیمه شب گذشته میاد و...
هانا: ولی من ک عشقی ندارم
پیرزن: یعنی میخوای بگی تا اخر عمرت کسی دوست نخواهی داشت؟!

ادامه دارد...

پایان پارت¹

تو کامنت نظرتو ارسال کن خوشحال میشم ازم انتقاد کنی یا اگه خوشت بهم بگی
دیدگاه ها (۵)

خیلی قشنگ تار میزنه نه؟ منکه عاشق ترانه شدم😍😍😍😍😍

تهکووووک

#جونگکوک

تاوان خوشبختی اینده ات را اکنون پس بده

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط