🤎шум моря🤎
🤎шум моря🤎
Part 27
از پله ها بالا رفتم و روی کشتی قدم بر داشتم
بقیه کشتی رو به سمت بندر راهنمایی کردن و نگهبان های بندر اومدن و کمک کردن تا کشتی رو نگه داریم .
منم کمک کردم تا باد بان هارو ببندیم و قتی بستیم
کت مشکی و بلندم و پوشیدم کلاه و روی سرم گزاشتم و موهای بستم و باز کردم و شونه زدم
چکمه هام و درست کردم چشمای بنفش ام که با رگه های آبی پرشده
بود توی خورشید میدرخشید.
نگاه های سنگین کسی رو حس کردم ولی اهمیت ندادم .
حالا وقت خداحافظی بود .
هر چهار تا به جز کوک دورم جمع شده بودن
تهیونگ :لیلیت بیا این غذارو بگیر ،کوفته برنجی، موچی ،وکمی کیمچی و مرغ توشه .
لیلیت :وااو ممنون ته .
با این حرفم گونه هاش گل انداخت و سرش و پایین انداخت .
نامجون اومد جلو و نقشه ای بهم دادو گفت
نامجون :بیا اینم نقشه شهره تا گم نشی
سری تکون دادم و تشکر کردم .
جیمین :بفرما اینم آب برای اینکه تشنه ات نشه .
لیسا اومد جلو و چیزی تودستم گزاشت
نگاهی که بهش انداختم دیدم خنجری با سنگ های آمیتیست بود اون چطوری فهمید من این سنگ هارو دوست دارم .
لیسا :دیدم چطور به آمیتیست ها نگاه میکنی برای همین برات اینو گرفتم
بهش نگاهی انداختم و اشک جلوی چشمام و گرفت
لیسا :به رنگ چشمای قشنگت هم میاد !
سری تکون دادم و اون بغلم کرد که صدای کوک و از پشت سرم شنیدم .
کوک :لیلیت .
برگشتم و به چشمای سیاه اش زل زدم و به خودم دوباره جرئت حرف زدن باهاش و دادم
لیلیت :ازت ممنونم آقای جئون
و بعد دستم و به سمتش بردم و به عنوان تشکر جلوش گرفتم
ولی اون نگران بهم زل زده بود .
اومد جلو و گفت
کوک :اینجا شهر بزرگیه
در این حین کلاه ام و درست کردو فهمیدم نا خواسته نوازش ریزی موهام و کرد .
میدونستم ! گونه هام داغ کرده بود و با تعجب بهش نگاه کردم.
like 30
kam 10
Part 27
از پله ها بالا رفتم و روی کشتی قدم بر داشتم
بقیه کشتی رو به سمت بندر راهنمایی کردن و نگهبان های بندر اومدن و کمک کردن تا کشتی رو نگه داریم .
منم کمک کردم تا باد بان هارو ببندیم و قتی بستیم
کت مشکی و بلندم و پوشیدم کلاه و روی سرم گزاشتم و موهای بستم و باز کردم و شونه زدم
چکمه هام و درست کردم چشمای بنفش ام که با رگه های آبی پرشده
بود توی خورشید میدرخشید.
نگاه های سنگین کسی رو حس کردم ولی اهمیت ندادم .
حالا وقت خداحافظی بود .
هر چهار تا به جز کوک دورم جمع شده بودن
تهیونگ :لیلیت بیا این غذارو بگیر ،کوفته برنجی، موچی ،وکمی کیمچی و مرغ توشه .
لیلیت :وااو ممنون ته .
با این حرفم گونه هاش گل انداخت و سرش و پایین انداخت .
نامجون اومد جلو و نقشه ای بهم دادو گفت
نامجون :بیا اینم نقشه شهره تا گم نشی
سری تکون دادم و تشکر کردم .
جیمین :بفرما اینم آب برای اینکه تشنه ات نشه .
لیسا اومد جلو و چیزی تودستم گزاشت
نگاهی که بهش انداختم دیدم خنجری با سنگ های آمیتیست بود اون چطوری فهمید من این سنگ هارو دوست دارم .
لیسا :دیدم چطور به آمیتیست ها نگاه میکنی برای همین برات اینو گرفتم
بهش نگاهی انداختم و اشک جلوی چشمام و گرفت
لیسا :به رنگ چشمای قشنگت هم میاد !
سری تکون دادم و اون بغلم کرد که صدای کوک و از پشت سرم شنیدم .
کوک :لیلیت .
برگشتم و به چشمای سیاه اش زل زدم و به خودم دوباره جرئت حرف زدن باهاش و دادم
لیلیت :ازت ممنونم آقای جئون
و بعد دستم و به سمتش بردم و به عنوان تشکر جلوش گرفتم
ولی اون نگران بهم زل زده بود .
اومد جلو و گفت
کوک :اینجا شهر بزرگیه
در این حین کلاه ام و درست کردو فهمیدم نا خواسته نوازش ریزی موهام و کرد .
میدونستم ! گونه هام داغ کرده بود و با تعجب بهش نگاه کردم.
like 30
kam 10
۴.۶k
۲۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.