فروپاشی قلب سرد سرا

"فروپاشی قلب سرد سرا؟؟"
کیونگ در اتاقی سفید و بیصدا بستری بود. دیوارها با طلسم های آرامش بخش هانول پوشیده شده تا هیچ سایه ای به او نزدیک نشود.
تنهاصدا،صدای نفس های کم جان کیونگ بود.تنها نور،نورشمع های مخصوص سوجین که باعطرگل های بهشت روشنه
هر دو ساعت قلب کیونگ را با دستمالی آغشته به عصاره ماه پاک میکردم.
حرف نمیزدم.فقط گاهی انگشتام راروی لب های بی حالش میکشیدم،انگارمیخواستم مطمئن شم هنوزنفس میکشد
پس از هفته ها، کیونگ برای اولین بار چشمانش را باز کرد،دستم را روی قلب اون گزاشتم.
کیونگ (با صدایی خشدار):"حالا...دیگه میتونم برگردم به سیاهچال؟"
"نه. حالا تو این اتاق زندانی هستی تا بیشتر حواسم بهت باشه"
کنارتخت نشسته ام، چشمانم که حالا شبیه ستاره های محو شده اند به کیونگ دوخته شده. انگشتانم روی پیشانی
اوحرکت کردندوکابوس های احتمالی راپیش ازشکل گرفتن میدزدید.کیونگ مجبور بود استراحت کنه...پس به خواب رفت.
نصف شب کیونگ در خواب بیقراری کرد.بدون لحظه ای ترد ید، دستم را روی قلب او گزاشتم سایه های گرم از دستم جاری شد و جایگزین کابوسش شد
کیونگ آرام گرفت و زیر لب زمزمه کرد:"سرا...."
کم کم نور ماه از پنجره تابید تو اتاق و ردی از اشک روی صورت کیونگ آشکار شد.اونارو پاک کردم
صبح، وقتی کیونگ چشمانش را باز کرد، من رو دید که در کنارش خوابیده ام. دستم هنوز روی قلبش بود
موهایم روی صورتم ریخته، مثل پردهای از ابریشم سیاه.....
کیونگ(با صدایی آهسته):"ملکهٔ من... خوابت نمیبره؟"
"خواب تو برام مهمتره."
دیدگاه ها (۰)

راز سایه ها""در همین لحظه...سایه های من که تمام شب را صرف مر...

"چاه ابدیت"با کیونگ تو تالار قصر ایستادم، دستانم روی گوی بلو...

"سکوت مرگبار کیونگ"سایه ها بی سابقه،بیقرار شده اند.در تالار ...

"طوفان سیاه"هانول اولین کسی بود که متوجه شد. چشم هایش از دور...

"صحنهٔ طلوعِ دوباره"در چهل‌ویکمین روز، ناگهان تاجِ شکستم از ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط