ازدواج اجباری
part _13
اومد و از کنارمون رد شد شیشه یه ماشین پایین بود و همه چی دیده میشد نگاهم سمت ماشین رفت توش یه مرد باماسک مشکی بود که به من زل زده بود و رد شد به جونکوک گفتم:ا.ت:جونکوک داریم کجا میریم؟؟ مگه نباید بریم هتل
جونکوک:نه میریم هتل و نه میریم خونه دارم میبرمت یه جای خیلی خوب
ا.ت:جدی!!!مگه نگفتی ازم دور شو
جونکوک:میشه دیگع بس کنی نمیخوام دوباره بهش فکر کنم بسه
ا.ت:ولی باید بفهمم که چرا اینطوری کردی
جونکوک:فقط به خواطر اون دختر از اول میدونستم کار اونه اما شک داشتم
ا.ت:آهان اونو میگی اصلا کی بود؟؟؟واییی خیلی ترسیدم روی سرم تفنگ گذاشته بود
جونکوک:اون اکسمه یعنی دوست دختر قبلیم که خیلی هم رو مخه ولش کن
ا.ت:اکست اووو یعنی چی ولش کنم اون معلومه خیلی دوست داره و خطریه
جونکوک:آره دیگععع همهی دخترای زمین دنبال منن
ا.ت:عهمم جز من
جونکوک:خب باشه اصلا حالا از موتور پیاده شو رسیدیم
اصلا حواسم به راه نبود که یک دفعه رسیدیم
رفتیم لب دریا اونم آخر شب جونکوک دستشو گذاشت پشت کمرم و منو کشید سمت خودش و بقلم کرد منم سرمو روی شونش گذاشتم خیلی آروم گفت:میخوای فردا تمومش کنیم؟؟
ا.ت:چی رو؟؟
جونکوک:فردا میریم سراغ اون دختر و کارشو تموم میکنیم
ا.ت:چییی منظورت چیه کارشو تموم کنیم!!یعنی بکشیمششش!!!!؟؟؟؟
جونکوک:نع ولی بابد به درس حسابی بهش بدیم
ا.ت:عوممم فکر خوبیه نظرت چیه یه بکس بزنیم توی دهنش خوبه؟؟😅🤕
جونکوک:عوهممم خوبهع
یکم جلو تر رفتیم رسیدیم به آب همون جا روی صندلی چوبی که بود نشستیم و سرمو هاموگذاشتم روی شونه هاش و خوابم برد از خواب که پاشدن دیدم......
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.