پارت ۵۳
پارت ۵۳
ددی_فاکر
@ خانم...جئون جونگ کوک باهاتون کار داره
ساناکو:: اوکی
ساناکو از اتاق کارش دراومد و رفت تو اتاق خابش
لباس عوض کرد و آرایش هاتی کرده بود...
یه ادکلنی ک کوک همیشه ازش تعریف میداد ب خودش زد...
خیلی جذاب تر از همیشه شده بود
از اتاق زد بیرون ک بره ببینه کوک چشه...
از سالن اون عمارت خارج شد رفت پشتش و ب مکانی ک کوک توش یجورایی زندانی شده بود رسید
درو واسش باز کردن و بهش احترام میزاشتن
ب اتاق کوک رسید و واردش شد
دید دستاش بستن و نشسته...
ساناکو:: گفتم دستاتو نبندن...
ساناکو رفت دستاشو باز کرد
کوک نگاهی بهش انداخت و پوزخندی زد...
کوک:: جذابو...
ساناکو:: چی میخاستی بگی
کوک:: میخام برم حموم اینام نمیزارن
ساناکو:: چرا؟!
کوک:: ا خودشون بپرس
ساناکو:: بیخود کردن...برو
کوک:: لباس؟!
ساناکو:: آه...آره ببخشید،واست میارم
کوک:: اوکی
کوک پاشد رفت تو حموم اتاق...
ساناکو هم زد بیرون
ساناکو:: مراقب باشین تا بیام
ساناکو رفت برگشت تو عمارت
وارد یکی از اتاقایی شد ک مخصوص بادیگاردای شخصین ولی هنوز کسی واردش نشده بود
سمت کمد رفت و درشو باز کرد
لباسایی چیده شده بود ک استفاده نشده بودن
چند دستشو برداشت و برد واسه کوک
چند مین بعد رفت پیش کوک...
ساناکو در حموم رو باز کرد
رفت داخل
کوک تو وان بود و وان پر آب ولرم بود
ساناکو زیاد ب بدنش خیره نمیشد
کوک:: بزارشون اونجا
ساناکو:: اوکی
لباسارو کنار گذاشت...
سنگینی نگاه کوک رو روی خودش حس میکرد...
ساناکو:: کار دیگه ای نداری؟!
کوک:: برو...
ساناکو رفت بیرون
همینجوری ک ب طرف بیرون قدم برمیداشت ب کوک فکر میکرد...
ساناکو:: لعنتی باز تو اون سرت چی میگذره...
❌اصکی ممنوع❌
ددی_فاکر
@ خانم...جئون جونگ کوک باهاتون کار داره
ساناکو:: اوکی
ساناکو از اتاق کارش دراومد و رفت تو اتاق خابش
لباس عوض کرد و آرایش هاتی کرده بود...
یه ادکلنی ک کوک همیشه ازش تعریف میداد ب خودش زد...
خیلی جذاب تر از همیشه شده بود
از اتاق زد بیرون ک بره ببینه کوک چشه...
از سالن اون عمارت خارج شد رفت پشتش و ب مکانی ک کوک توش یجورایی زندانی شده بود رسید
درو واسش باز کردن و بهش احترام میزاشتن
ب اتاق کوک رسید و واردش شد
دید دستاش بستن و نشسته...
ساناکو:: گفتم دستاتو نبندن...
ساناکو رفت دستاشو باز کرد
کوک نگاهی بهش انداخت و پوزخندی زد...
کوک:: جذابو...
ساناکو:: چی میخاستی بگی
کوک:: میخام برم حموم اینام نمیزارن
ساناکو:: چرا؟!
کوک:: ا خودشون بپرس
ساناکو:: بیخود کردن...برو
کوک:: لباس؟!
ساناکو:: آه...آره ببخشید،واست میارم
کوک:: اوکی
کوک پاشد رفت تو حموم اتاق...
ساناکو هم زد بیرون
ساناکو:: مراقب باشین تا بیام
ساناکو رفت برگشت تو عمارت
وارد یکی از اتاقایی شد ک مخصوص بادیگاردای شخصین ولی هنوز کسی واردش نشده بود
سمت کمد رفت و درشو باز کرد
لباسایی چیده شده بود ک استفاده نشده بودن
چند دستشو برداشت و برد واسه کوک
چند مین بعد رفت پیش کوک...
ساناکو در حموم رو باز کرد
رفت داخل
کوک تو وان بود و وان پر آب ولرم بود
ساناکو زیاد ب بدنش خیره نمیشد
کوک:: بزارشون اونجا
ساناکو:: اوکی
لباسارو کنار گذاشت...
سنگینی نگاه کوک رو روی خودش حس میکرد...
ساناکو:: کار دیگه ای نداری؟!
کوک:: برو...
ساناکو رفت بیرون
همینجوری ک ب طرف بیرون قدم برمیداشت ب کوک فکر میکرد...
ساناکو:: لعنتی باز تو اون سرت چی میگذره...
❌اصکی ممنوع❌
۵۹.۴k
۱۰ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.