فصلــ💜دومــ💜
فصلــ💜دومــ💜
پارت ۳۷💜
ددی💜شوگره💜اجباریه من 💜
چند ساعتی گذشته بود...
یانگم دست سانامیو گرفت و از جمعیت کشوندش بیرون
یانگم:: زیاده روی کردیااا
سانامی:: ساکت شو من حتی نخاستم نگاشون کنم بزور بام رقصیدن
یانگم:: آره جونه عمت
@ خانم...
یانگم:: کاریو ک خاستم؟!
@ اوکیش کردم...
یانگم:: عالی...خب بریم سانامی جان
سانامی:: لعنت بهت...بزار زنگ بزنم بادیگارد
از بار خارج شدن و ون دم در منتظرشون بود
درو واسشون باز کردن و سانامی و یانگم سوارشدن
خوشحالی خبیسانه ای تو چهره یانگم بود...
سانامی هم هی چُرت میزد...
بیست مین بعد رسیدن عمارت...
سانامی زود پیاده شد و دووید داخل
ب سالن ک رسید نفس عمیقی کشید و آروم رفت سمت اتاقش
کفشاشو درآورد و لباساشو آروم درآورد
ارایششو پاک کرد و رفت تو حموم اتاق...
رفت زیر دوش و آب رو باز کرد
یه دوش چندمینی گرفت و اومد بیرون
خودشو خشک کرد بعد نشست رو صندلی رو ب روی آینه و موهاشو سشوار میکرد
بعد شونشون زد و رفت نشست رو تخت...
سانامی:: کاش الان اینجا بودی ارباب...
ک گوشیش زنگ خورد رفت و نگاش کرد...
باورش نمیشد
جیمین بود
هُل کرده بود و زودی جواب داد...
جیمین:: الو؟! بیبی...چرا جواب نمیدی؟!
سانامی:: ا..الو🥺ارباب
جیمین:: جونم عروسک...
سانامی:: خوبی؟! چطور تونستی تماس بگیری؟! زود بیا...من خستم دیگه بسه همش منتظرت باشم...خواهش میکنم بیا،ددی خیلی دلم واست تنگ شده
کلی حرف دارم من...
جیمین:: آروم باش...جواب چنتا از حرفاتو بدم؟! خاستم بگم اومدم توکیو داخل پایتختم،تونستم تماس دیگه بگیرم از طریقی،فردا میام فرودگاه ک بیام...
سانامی:: راست میگییی
جیمین:: آره عروسک،ببخشید...
سانامی:: حالت خوبه
جیمین:: آره...کارام اینجا تموم،چی میخای واست بیارم؟!
سانامی:: فقط خودتو
جیمین:: اوکی😂راستی...ب کسی نگی زنگ زدم
سانامی:: چشم
جیمین:: الآنم برو بخواب
سانامی:: خدافظ ددی جونم
جیمین:: بای...
سانامی:: آخخخخخ جووووووون دیگه از شر یانگم خلاص میشم،ددی گفت اگه ازش راضی نباشم میندازش بیرون...بعدم بهش میگم رفتم بار...
سانامی خیلی راحت شده بود
نفس عمیقی کشید و چراغو خاموش کرد
بعدشم رو تخت دراز کشید و آروم خوابش برد...
#dasam
❌❌اصکی ممنوع❌❌
پارت ۳۷💜
ددی💜شوگره💜اجباریه من 💜
چند ساعتی گذشته بود...
یانگم دست سانامیو گرفت و از جمعیت کشوندش بیرون
یانگم:: زیاده روی کردیااا
سانامی:: ساکت شو من حتی نخاستم نگاشون کنم بزور بام رقصیدن
یانگم:: آره جونه عمت
@ خانم...
یانگم:: کاریو ک خاستم؟!
@ اوکیش کردم...
یانگم:: عالی...خب بریم سانامی جان
سانامی:: لعنت بهت...بزار زنگ بزنم بادیگارد
از بار خارج شدن و ون دم در منتظرشون بود
درو واسشون باز کردن و سانامی و یانگم سوارشدن
خوشحالی خبیسانه ای تو چهره یانگم بود...
سانامی هم هی چُرت میزد...
بیست مین بعد رسیدن عمارت...
سانامی زود پیاده شد و دووید داخل
ب سالن ک رسید نفس عمیقی کشید و آروم رفت سمت اتاقش
کفشاشو درآورد و لباساشو آروم درآورد
ارایششو پاک کرد و رفت تو حموم اتاق...
رفت زیر دوش و آب رو باز کرد
یه دوش چندمینی گرفت و اومد بیرون
خودشو خشک کرد بعد نشست رو صندلی رو ب روی آینه و موهاشو سشوار میکرد
بعد شونشون زد و رفت نشست رو تخت...
سانامی:: کاش الان اینجا بودی ارباب...
ک گوشیش زنگ خورد رفت و نگاش کرد...
باورش نمیشد
جیمین بود
هُل کرده بود و زودی جواب داد...
جیمین:: الو؟! بیبی...چرا جواب نمیدی؟!
سانامی:: ا..الو🥺ارباب
جیمین:: جونم عروسک...
سانامی:: خوبی؟! چطور تونستی تماس بگیری؟! زود بیا...من خستم دیگه بسه همش منتظرت باشم...خواهش میکنم بیا،ددی خیلی دلم واست تنگ شده
کلی حرف دارم من...
جیمین:: آروم باش...جواب چنتا از حرفاتو بدم؟! خاستم بگم اومدم توکیو داخل پایتختم،تونستم تماس دیگه بگیرم از طریقی،فردا میام فرودگاه ک بیام...
سانامی:: راست میگییی
جیمین:: آره عروسک،ببخشید...
سانامی:: حالت خوبه
جیمین:: آره...کارام اینجا تموم،چی میخای واست بیارم؟!
سانامی:: فقط خودتو
جیمین:: اوکی😂راستی...ب کسی نگی زنگ زدم
سانامی:: چشم
جیمین:: الآنم برو بخواب
سانامی:: خدافظ ددی جونم
جیمین:: بای...
سانامی:: آخخخخخ جووووووون دیگه از شر یانگم خلاص میشم،ددی گفت اگه ازش راضی نباشم میندازش بیرون...بعدم بهش میگم رفتم بار...
سانامی خیلی راحت شده بود
نفس عمیقی کشید و چراغو خاموش کرد
بعدشم رو تخت دراز کشید و آروم خوابش برد...
#dasam
❌❌اصکی ممنوع❌❌
۳۷.۲k
۱۲ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.