🥀فصل دوم پارت 2🥀
🥀فصل دوم پارت 2🥀
جیمین : سوال نپورس
دستمو گرفت و دنباله خودش کشوند سوار ماشین شدیم وراه اوفتادم
ات : جیمین کجا میریم
جیمین هیچی نگفت دوباره حرفمو تکرار کردم
ات : کجا میریم بگو دیگه
جیمین : خفشو
ات : انتظار داری باهات هرجایی که تو بخواهی بیام من با غاتل هیچ جای نمیرم ماشین رو نگهدار جیمن با توعم ماشین رو نگهداری (با داد)
جیمین : گفتم خفشو اگه یه دفعه دیگه حرفی ازت بشنوم من میدونم و تو (با داد)
بلخره رسیدیم انگار کلیسا بود از ماشین پیاده شدم و رفتیم تو
ات : اینجا چیکار میکنیم جیمین مگه با تو نیستم
جیمین: قراره زنه رسمیم بشی
ات: نه من با تو ازدواج نمیکنم
راه اوفتادم که بهم ولی دستمو گرفت و برد سمته صندلی روش نشستم و جیمین هم کنارم نشست
جیمین : ات اگه خانوادت رو دوست داشه باشی قبول میکنی
بعد از این حرفش هیچی نگفتم اگه قبول نکنم خانوادم رو از دست میدم اگه قبول کنم چی به جیمین نگاه کردم و باخودم گفتم من چطور عاشقه همچین آدمی شدم
(خلاصه بگم که ات و جیمین ازدواج کردن وقتی امضاش کردن با صدایه پدر ات روشونو برگردوندن
ات: پدر
پ/ات: دخترایه هرزه بدونه اجازه خانوادت ازدواج میکنی
زود اومد سمته ما جونکوک هم پوشتش ظاهر شد پدر بهم نزدیک شد منم از صندلی بلند شدم و پدر به محضه اینکه جلوم وایستاد دستشو بالا برد میخواست بهم سیلی بزنه ولی جیمبن دستشو گرفت
جیمین : اقایه جعون درسته ات دختره شماست اما اون دیگه همسره منه
پ/ات : جونکوک این پسره رو ببر کنار از جلوه چشمام
کوک؛ جیمین بیا بریم
جیمین با خونسردی گفت
جیمین : جونکوک برو کنار
جونکوک گوش نکرد و دسته جیمین رو گرفت بزود کشوند
کوک: جیمین گوش بده نباید اینجوری با پدرم حرف بزنی
با اخم گفت
جیمین: چطوری خبر دار شده
کوک : همسایه ما دیده و بهش گفته
پ/ات : ات راه بیافت
دستمو گرفت و بزور منو برو سواره ماشین کرد با صدایه بلند گفتم
ات : جیمین داداش تو رو خدا کمکم کنید
جیمن به طرفم نگاه کرد و دنبالم اومد اما پدرم صبرنکرد و ماشین رو روشن کرد و راه اوفتاد
وقتی رسیدیم خونه پدر دستمو گرفت و بزور برد خونه دره خونه رو باز کرد و هولم داد که اوفتادم زمین مادر وقتی منو دید زود اومد سمتم
ادامه دارد
جیمین : سوال نپورس
دستمو گرفت و دنباله خودش کشوند سوار ماشین شدیم وراه اوفتادم
ات : جیمین کجا میریم
جیمین هیچی نگفت دوباره حرفمو تکرار کردم
ات : کجا میریم بگو دیگه
جیمین : خفشو
ات : انتظار داری باهات هرجایی که تو بخواهی بیام من با غاتل هیچ جای نمیرم ماشین رو نگهدار جیمن با توعم ماشین رو نگهداری (با داد)
جیمین : گفتم خفشو اگه یه دفعه دیگه حرفی ازت بشنوم من میدونم و تو (با داد)
بلخره رسیدیم انگار کلیسا بود از ماشین پیاده شدم و رفتیم تو
ات : اینجا چیکار میکنیم جیمین مگه با تو نیستم
جیمین: قراره زنه رسمیم بشی
ات: نه من با تو ازدواج نمیکنم
راه اوفتادم که بهم ولی دستمو گرفت و برد سمته صندلی روش نشستم و جیمین هم کنارم نشست
جیمین : ات اگه خانوادت رو دوست داشه باشی قبول میکنی
بعد از این حرفش هیچی نگفتم اگه قبول نکنم خانوادم رو از دست میدم اگه قبول کنم چی به جیمین نگاه کردم و باخودم گفتم من چطور عاشقه همچین آدمی شدم
(خلاصه بگم که ات و جیمین ازدواج کردن وقتی امضاش کردن با صدایه پدر ات روشونو برگردوندن
ات: پدر
پ/ات: دخترایه هرزه بدونه اجازه خانوادت ازدواج میکنی
زود اومد سمته ما جونکوک هم پوشتش ظاهر شد پدر بهم نزدیک شد منم از صندلی بلند شدم و پدر به محضه اینکه جلوم وایستاد دستشو بالا برد میخواست بهم سیلی بزنه ولی جیمبن دستشو گرفت
جیمین : اقایه جعون درسته ات دختره شماست اما اون دیگه همسره منه
پ/ات : جونکوک این پسره رو ببر کنار از جلوه چشمام
کوک؛ جیمین بیا بریم
جیمین با خونسردی گفت
جیمین : جونکوک برو کنار
جونکوک گوش نکرد و دسته جیمین رو گرفت بزود کشوند
کوک: جیمین گوش بده نباید اینجوری با پدرم حرف بزنی
با اخم گفت
جیمین: چطوری خبر دار شده
کوک : همسایه ما دیده و بهش گفته
پ/ات : ات راه بیافت
دستمو گرفت و بزور منو برو سواره ماشین کرد با صدایه بلند گفتم
ات : جیمین داداش تو رو خدا کمکم کنید
جیمن به طرفم نگاه کرد و دنبالم اومد اما پدرم صبرنکرد و ماشین رو روشن کرد و راه اوفتاد
وقتی رسیدیم خونه پدر دستمو گرفت و بزور برد خونه دره خونه رو باز کرد و هولم داد که اوفتادم زمین مادر وقتی منو دید زود اومد سمتم
ادامه دارد
۴.۹k
۲۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.