🥀فصل دوم پارت 1🥀
🥀فصل دوم پارت 1🥀
جیمین : ات می پوشی یا همینجوری میبرمت
ات : نمیپوشم
میترسم نمیتونستم حرفمو بزنم اما من باید همچین کاری بکنم و جرعتی به خرج دادم شروع به حرف زدن کردم
ات : من نمیخواهم بچه یه مافیا رو به دنیا بیارم تو یه غاتلی میخواهم این بچه رو به دنیا بیارم و مصله تو بره و ادم بکشه من همسره یه مافیا نمیشم
جیمین خندیی کرد و گفت
ات : ببین به من میگن پارک جیمین تو بچیه منو بارداری فهمیدید راه بیافت خونه حرف میزنیم
دستم رو گرفت و دنباله خودش کشوند
ات : ولم کن دستمو ول کن من با تو هیچ جایی نمیام تا رسیدن به ماشین منو دنباله خودش کشوند دستمو ول کرد گریم گرفت
ات : تو..... عوضی .... من با تو نمیام
راه اوفتادم که برم اما مچ دستمو گرفت و دستشو بلند کرد چشمام رو بستم اما سوزشی رویه صورتم هس نکردم وقتی چشمام رو باز کردم
ویو جیمین
آنقدر عصبانیم کرد که دستمو روش بلند کردم اما دلم نیومد که بزنمش وقتی چشام رو باز کرد بهم نگاه کرد دستمو آوردم پایین و بزور سواره ماشین کردمش سواره ماشین شدم وراه اوفتادیم
ات: ماشین رو نگه دار
جیمین : خفشو
ات : جیمین
جیمین : ات خفشو آنقدر از دستت عصبانیم که
بغضم گرفت
ات: که چی ها بهم بگو کتکم میزنی اشکالی نداره بزن شما مردا فقد بلدین منو بزنید تو هم مصله جونکوک
جیمین : تو حامله بودی و به من هیچی نگفتی چرا مگه اون بچه فقد ماله تویه اون بچیه منم هست فهمیدی دیگه حتا هق نداری پاتو از خونه بیرون بزاری
رسیدن
جیمین : پیاده شو
ات : نمیشم
مچ دستمو گرفت و بزور کشوند وارده خونه باغ شدیم و منو برد سمته اوتاق هولم داد تویه اوتاق
جیمین : همین جا بمون
ات : جیمین نه درو نبند تورو خدا
رفتم سمته در اما جیمین درو قلف کرد هرچی در میزدم اما بازش نمیکرد گریم گرفت و اشکام سرازیر شدن رفتم سمته تخت و رویه تخت نشستم
ات : چی کار کنم جیمین از کجا خبر دار شد
بعد از چند دقیقه جیمین وارده اوتاق شد رفت سمته کمد لباس و از کمد لباس برداشت رویه تخت گذشت
جیمین : بپوش
هیچی نگفتم و از اوتاق رفت بیرون لباسارو برداشتم رنگش سفید بود برداشتمش پوشیدمش رفتم سمته پنچره دستمو گذاشتم رویه شکمم یعنی یه دنیا اوردنه تو کاره خوبیه یا نه
جیمین: بیا بریم
ات: کجا
اسلاید 2 لباسه ات
ادامه دارد....
جیمین : ات می پوشی یا همینجوری میبرمت
ات : نمیپوشم
میترسم نمیتونستم حرفمو بزنم اما من باید همچین کاری بکنم و جرعتی به خرج دادم شروع به حرف زدن کردم
ات : من نمیخواهم بچه یه مافیا رو به دنیا بیارم تو یه غاتلی میخواهم این بچه رو به دنیا بیارم و مصله تو بره و ادم بکشه من همسره یه مافیا نمیشم
جیمین خندیی کرد و گفت
ات : ببین به من میگن پارک جیمین تو بچیه منو بارداری فهمیدید راه بیافت خونه حرف میزنیم
دستم رو گرفت و دنباله خودش کشوند
ات : ولم کن دستمو ول کن من با تو هیچ جایی نمیام تا رسیدن به ماشین منو دنباله خودش کشوند دستمو ول کرد گریم گرفت
ات : تو..... عوضی .... من با تو نمیام
راه اوفتادم که برم اما مچ دستمو گرفت و دستشو بلند کرد چشمام رو بستم اما سوزشی رویه صورتم هس نکردم وقتی چشمام رو باز کردم
ویو جیمین
آنقدر عصبانیم کرد که دستمو روش بلند کردم اما دلم نیومد که بزنمش وقتی چشام رو باز کرد بهم نگاه کرد دستمو آوردم پایین و بزور سواره ماشین کردمش سواره ماشین شدم وراه اوفتادیم
ات: ماشین رو نگه دار
جیمین : خفشو
ات : جیمین
جیمین : ات خفشو آنقدر از دستت عصبانیم که
بغضم گرفت
ات: که چی ها بهم بگو کتکم میزنی اشکالی نداره بزن شما مردا فقد بلدین منو بزنید تو هم مصله جونکوک
جیمین : تو حامله بودی و به من هیچی نگفتی چرا مگه اون بچه فقد ماله تویه اون بچیه منم هست فهمیدی دیگه حتا هق نداری پاتو از خونه بیرون بزاری
رسیدن
جیمین : پیاده شو
ات : نمیشم
مچ دستمو گرفت و بزور کشوند وارده خونه باغ شدیم و منو برد سمته اوتاق هولم داد تویه اوتاق
جیمین : همین جا بمون
ات : جیمین نه درو نبند تورو خدا
رفتم سمته در اما جیمین درو قلف کرد هرچی در میزدم اما بازش نمیکرد گریم گرفت و اشکام سرازیر شدن رفتم سمته تخت و رویه تخت نشستم
ات : چی کار کنم جیمین از کجا خبر دار شد
بعد از چند دقیقه جیمین وارده اوتاق شد رفت سمته کمد لباس و از کمد لباس برداشت رویه تخت گذشت
جیمین : بپوش
هیچی نگفتم و از اوتاق رفت بیرون لباسارو برداشتم رنگش سفید بود برداشتمش پوشیدمش رفتم سمته پنچره دستمو گذاشتم رویه شکمم یعنی یه دنیا اوردنه تو کاره خوبیه یا نه
جیمین: بیا بریم
ات: کجا
اسلاید 2 لباسه ات
ادامه دارد....
۷.۲k
۲۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.