🥀فصل دوم پارت 3🥀
🥀فصل دوم پارت 3🥀
م/ات : عزیزم چیکار میکنی ات زخمی شد
پ/ات : دختر این یه هرزست با یه قریبه ازدواج
م/ات : ات پدرت راست میگه
با بغضی که گلوم رو گرفته بود گفتم
ات : اره
م/ات : چرا
ات : چون ازش حاملم
پ/ات : چی تو چی داری میگی دختریه
پدرم اومد سمتم و از موهام منو گرفت مادر با گریه میگفت که ولم کنه اما اون موهام رو سفت گرفته بود خیلی درد داشت انگار پوسته سرم داشت کنده میشد گریه میکردم و دستمو گذاشتم رویه دستش
ات : ولم کن
موهام رو ول کرد و به لگتی که زد تویه شکمم نفسم بدن اومده درده خیلی بدی دوره شکمم رو گرفت دستمو گذاشتم رویه شکمم
م/ات : چیکار میکنی ولش کن (با گریه )
ات : آخخخ
صدایه جیمین و جونکوک رو شنیدم داشتن میگفتن درو باز کنن پدر وقتی صداشون رو شنید اومد سمتم و دستمو گرفت و بلندم کرد و بردتم تویه اوتاق و منو انداخت رویه زمین و درو بست اون سمتم و موهام رو گرفت و گفت
پ/ات : تو ابرومو بردی دختریه
ات : کافیه ولم کن من عاشق شدم عاشق شدن گناه که نیست
《《《《《《《《《
جیمین : این درو باز کنید (با داد)
سوجی : چیشده
کوک : پدر همچیو فهمیده
جیمین : نه بازش نمیکنن
با شونش چند بار به در زد اما باز نمی شد تا اینکه م/ات درو باز کن و با گریه گفت
م/ات : تورو خدا دخترم رو نجات بدین جونکوک خواهرت رو نجات بده
جیمین و جونکوک سوجی رفتن سمته اوتاق ات جیمین چند بار با شونش به در زد اما باز نمی شد
ویو ات
با ضربی که به شکمم خیلی درد اومد گنجه لبم زخمی شد زیرم یه چیزیه گرمی حس کردم
《《《《《《《《
جیمین برایه باره چهارم با شونش زد به در که درش باز شد پ/ات جلویه ات وایستاده بود در خالی که ات داشت تویه درد میمرد
جیمین : ات
زود رفتم سمتش و سرشو بلند کردم لباس سفیدش خونی بود
ات : جیمین درد دارم بچم تورو خدا نجاتش بده
جیمین : نه نه خوب میشی
براید استایل بغلش کردم و بردمش تویه ماشین جونکوک و سوجی و م/ات هم سوار شدن و راه اوفتادم وقتی رسیدیم ات رو براید استایل بغلش کردم و بردمش بیمارستان
ادامه دارد.......
م/ات : عزیزم چیکار میکنی ات زخمی شد
پ/ات : دختر این یه هرزست با یه قریبه ازدواج
م/ات : ات پدرت راست میگه
با بغضی که گلوم رو گرفته بود گفتم
ات : اره
م/ات : چرا
ات : چون ازش حاملم
پ/ات : چی تو چی داری میگی دختریه
پدرم اومد سمتم و از موهام منو گرفت مادر با گریه میگفت که ولم کنه اما اون موهام رو سفت گرفته بود خیلی درد داشت انگار پوسته سرم داشت کنده میشد گریه میکردم و دستمو گذاشتم رویه دستش
ات : ولم کن
موهام رو ول کرد و به لگتی که زد تویه شکمم نفسم بدن اومده درده خیلی بدی دوره شکمم رو گرفت دستمو گذاشتم رویه شکمم
م/ات : چیکار میکنی ولش کن (با گریه )
ات : آخخخ
صدایه جیمین و جونکوک رو شنیدم داشتن میگفتن درو باز کنن پدر وقتی صداشون رو شنید اومد سمتم و دستمو گرفت و بلندم کرد و بردتم تویه اوتاق و منو انداخت رویه زمین و درو بست اون سمتم و موهام رو گرفت و گفت
پ/ات : تو ابرومو بردی دختریه
ات : کافیه ولم کن من عاشق شدم عاشق شدن گناه که نیست
《《《《《《《《《
جیمین : این درو باز کنید (با داد)
سوجی : چیشده
کوک : پدر همچیو فهمیده
جیمین : نه بازش نمیکنن
با شونش چند بار به در زد اما باز نمی شد تا اینکه م/ات درو باز کن و با گریه گفت
م/ات : تورو خدا دخترم رو نجات بدین جونکوک خواهرت رو نجات بده
جیمین و جونکوک سوجی رفتن سمته اوتاق ات جیمین چند بار با شونش به در زد اما باز نمی شد
ویو ات
با ضربی که به شکمم خیلی درد اومد گنجه لبم زخمی شد زیرم یه چیزیه گرمی حس کردم
《《《《《《《《
جیمین برایه باره چهارم با شونش زد به در که درش باز شد پ/ات جلویه ات وایستاده بود در خالی که ات داشت تویه درد میمرد
جیمین : ات
زود رفتم سمتش و سرشو بلند کردم لباس سفیدش خونی بود
ات : جیمین درد دارم بچم تورو خدا نجاتش بده
جیمین : نه نه خوب میشی
براید استایل بغلش کردم و بردمش تویه ماشین جونکوک و سوجی و م/ات هم سوار شدن و راه اوفتادم وقتی رسیدیم ات رو براید استایل بغلش کردم و بردمش بیمارستان
ادامه دارد.......
۶.۶k
۲۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.