﴿فرشته شیطانی ﴾
﴿فرشته شیطانی ﴾
پارت 17
☆........................................................☆
از جاده اصلی گذاشته بودن همین جوری که داشتن می رفتن جلوی یکی از سوپر مارکت ها متور متوقف شد ...
یا ایستادن متور یونجون متعجب شد !
" چرا وایستادی؟!"
سانو کلاهش را در اورد ...
"اول یه چیزی می خوریم بعد میریم باشه ؟"
یونجون با اعتراض لب زد ..
"نه نمیشه باید بریم خونه هسیونگ یه چیزی بخور دیگه "
سانو سرش را به معنی منفی تکان داد و به یونجون اشاره کرد از متور پاشه یونجون هم ناچار این کارو کرد .....
بعد از یونجون سانو از متور پیاده شد ، یونجون با خشم غرید
" حتما باید یه چیزی بخوری ؟!"
سانو کنار یونجون ایستاد و مو های زرد خوش رنگش را مرتب کرد بعد مرتب کردن آن ها جلوی صورتش ریخت ...
با معصومیت لب زد ..
"اره ! .... ببین اینجا کلی خوراکی خوشمزه داره یعنی تو هم دلت نمی خواهد بخوریش؟!"
یونجون چشمانش را در حدقه چرخاند سری به تاسف برای سانو تکان داد ....
"باشه فقط زود سه چیزی کوفت کن هیسونگ منتظره !!!"
"اوکی اوکی "
سانو به سمت سوپر مارکت رفته، کنار سوپر مارکت زیر سایه چند تا میز و صندلی برای مشتری ها گذاشته بودن یونجون رفت سمت آن ها و روی یکی از آن ها نشست ...
همان طور که نشسته بود چشمش به گلدان های کنار صندلی افتاد ...
گل های خوشرنگ بودن بعضی ها شاداب و بعضی ها پژمرده
همان طور که یه گلدان ها نگاه میکرد گلی را دید که از بین خاک های ریخته شده روی زمین بیرون آمده بود گل زیبای بود ...
با خودش زمزمه کرد ...
"این چه نوع گل ؟!"
به گل نگاه میکرد و به نظرش آشنا میومد با نگاه کردن به گل چیزی را به یاد آورد کن نباید به یاد می یاورد...
خاطر که سال هاست فراموش کرده ولی این گل باعث شد به یاد بیاره ....
درسته این گل آخرین باری که برای یکی گل برده بود است آخرین بار از همین نوع گل برده بود برای اولین عشقش ....
ولی نتونست عشقش را داشته باشد .....دختری که دوسش داشت کسی دیگری را می خواست یا هم شاید تضاهر می کرد که کسی را دوست دارد ....
ولی یونجون را رد کرد یونجون از درون داغون شد ولی به دختر گفت که عیبی ندارع اگر کسی را دوست داره ....
فقط باهاش دوست باشه ...
از این فکر ها در آمد تک خندای کرد ولی فقط خودش میدانست که این تک خنده بوی اشک میداد ...
ولی او دیگر آن دختر را نمی خواست حتا دیگه دوست خودش هم فرض نمی کرد فقط آشنا ..........
سانو با دوتا نوشیدنی برگشت جلوی یونجون ایستاد و نوشیدنی که برای یونجون گرفته بود را به سمتش فرتاب کرد ...
" بگیرش "
یونجون هم نوشیدنی را در هوا گرفت ..
" از کجا میدونستی این نوشیدنی رو می خواهم؟"
"اتفاقی گرفتمش فکر نمیکردم دوسش داشته باشی"
یونجون از سانو تشکر کرد سانو کنار یونجون جا گرفت ...
ادامه دارد
پارت 17
☆........................................................☆
از جاده اصلی گذاشته بودن همین جوری که داشتن می رفتن جلوی یکی از سوپر مارکت ها متور متوقف شد ...
یا ایستادن متور یونجون متعجب شد !
" چرا وایستادی؟!"
سانو کلاهش را در اورد ...
"اول یه چیزی می خوریم بعد میریم باشه ؟"
یونجون با اعتراض لب زد ..
"نه نمیشه باید بریم خونه هسیونگ یه چیزی بخور دیگه "
سانو سرش را به معنی منفی تکان داد و به یونجون اشاره کرد از متور پاشه یونجون هم ناچار این کارو کرد .....
بعد از یونجون سانو از متور پیاده شد ، یونجون با خشم غرید
" حتما باید یه چیزی بخوری ؟!"
سانو کنار یونجون ایستاد و مو های زرد خوش رنگش را مرتب کرد بعد مرتب کردن آن ها جلوی صورتش ریخت ...
با معصومیت لب زد ..
"اره ! .... ببین اینجا کلی خوراکی خوشمزه داره یعنی تو هم دلت نمی خواهد بخوریش؟!"
یونجون چشمانش را در حدقه چرخاند سری به تاسف برای سانو تکان داد ....
"باشه فقط زود سه چیزی کوفت کن هیسونگ منتظره !!!"
"اوکی اوکی "
سانو به سمت سوپر مارکت رفته، کنار سوپر مارکت زیر سایه چند تا میز و صندلی برای مشتری ها گذاشته بودن یونجون رفت سمت آن ها و روی یکی از آن ها نشست ...
همان طور که نشسته بود چشمش به گلدان های کنار صندلی افتاد ...
گل های خوشرنگ بودن بعضی ها شاداب و بعضی ها پژمرده
همان طور که یه گلدان ها نگاه میکرد گلی را دید که از بین خاک های ریخته شده روی زمین بیرون آمده بود گل زیبای بود ...
با خودش زمزمه کرد ...
"این چه نوع گل ؟!"
به گل نگاه میکرد و به نظرش آشنا میومد با نگاه کردن به گل چیزی را به یاد آورد کن نباید به یاد می یاورد...
خاطر که سال هاست فراموش کرده ولی این گل باعث شد به یاد بیاره ....
درسته این گل آخرین باری که برای یکی گل برده بود است آخرین بار از همین نوع گل برده بود برای اولین عشقش ....
ولی نتونست عشقش را داشته باشد .....دختری که دوسش داشت کسی دیگری را می خواست یا هم شاید تضاهر می کرد که کسی را دوست دارد ....
ولی یونجون را رد کرد یونجون از درون داغون شد ولی به دختر گفت که عیبی ندارع اگر کسی را دوست داره ....
فقط باهاش دوست باشه ...
از این فکر ها در آمد تک خندای کرد ولی فقط خودش میدانست که این تک خنده بوی اشک میداد ...
ولی او دیگر آن دختر را نمی خواست حتا دیگه دوست خودش هم فرض نمی کرد فقط آشنا ..........
سانو با دوتا نوشیدنی برگشت جلوی یونجون ایستاد و نوشیدنی که برای یونجون گرفته بود را به سمتش فرتاب کرد ...
" بگیرش "
یونجون هم نوشیدنی را در هوا گرفت ..
" از کجا میدونستی این نوشیدنی رو می خواهم؟"
"اتفاقی گرفتمش فکر نمیکردم دوسش داشته باشی"
یونجون از سانو تشکر کرد سانو کنار یونجون جا گرفت ...
ادامه دارد
۱.۸k
۱۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.