ادامه پارت 15
احمق ..
" خودت احمقی "
خندان هاش تموم شده "اول اینکه خودت یه خنگ کیوتی و دوم من هر چی دوست دارم به عشق احمقم میگم ولی کسی دیگه حق نداره بگه اوکی ؟! " سوالی نگاهش کردم که دو باره ادامه داد ...
" و ازونجا که امروز تعطیله به این نتیجه رسیدم که باید پیش خودم بمونی !!!" بعدفه یادم آمد چطور یادم رفته آخه؟ امروز که جمعه اس و قرار نبود برم سرکار همه خشمم فرو ریخت و خجالت جاش رو گرفت ... دیگه چیزی نگفتم از خجالت سرم رو پایین انداختن بودم که هیون آمد نزدیکم و سرش رو آورد پایین و بهم نگاه کرد ...
" حالا یعنی داری از من خجالت میکشی؟! از دوست پسرت ؟!"
همون طور که سرم پایین بود هوم گفتم واقعا آبروم رفته بود آمدم سرش غر زدم آخر سر هم تعطیل بود ، دوباره خندید و منو بغل کرد ، پسر مو های دختر رو نوازش کرد
" عیبی نداره بیبی خجالت نمی خواهد حالا نباید از من خجالت بکشی منو تو قراره کار های بامزه انجام بدیم اگه اینجوری خجالتی باشی کن نمیشه ؟!" دوباره خندید تازه متوجه حرفش شدم ولی چیزی نگفتم ..
" خوب عشقم بیا صبحانه بخوریم تا سرد نشده ببین چه چیزایی برات آماده کردم " به میز نگاه کردم واقعا خیلی خوب چیده بود به خاطر سرکار نرفتنم حتا میز رو هم ندیدم هیونم با دست های خودش چیده بود پس باید ازش تشکر میکردم
" خیلی میز رو خوشگل چیدی عشقم دستت درد نکنه "
لپش رو بوسیدم
"کاری نکردم فقط برای عشقم صبحانه درست کردم "
"ممنون عشقم "
ادامه دارد.......
" خودت احمقی "
خندان هاش تموم شده "اول اینکه خودت یه خنگ کیوتی و دوم من هر چی دوست دارم به عشق احمقم میگم ولی کسی دیگه حق نداره بگه اوکی ؟! " سوالی نگاهش کردم که دو باره ادامه داد ...
" و ازونجا که امروز تعطیله به این نتیجه رسیدم که باید پیش خودم بمونی !!!" بعدفه یادم آمد چطور یادم رفته آخه؟ امروز که جمعه اس و قرار نبود برم سرکار همه خشمم فرو ریخت و خجالت جاش رو گرفت ... دیگه چیزی نگفتم از خجالت سرم رو پایین انداختن بودم که هیون آمد نزدیکم و سرش رو آورد پایین و بهم نگاه کرد ...
" حالا یعنی داری از من خجالت میکشی؟! از دوست پسرت ؟!"
همون طور که سرم پایین بود هوم گفتم واقعا آبروم رفته بود آمدم سرش غر زدم آخر سر هم تعطیل بود ، دوباره خندید و منو بغل کرد ، پسر مو های دختر رو نوازش کرد
" عیبی نداره بیبی خجالت نمی خواهد حالا نباید از من خجالت بکشی منو تو قراره کار های بامزه انجام بدیم اگه اینجوری خجالتی باشی کن نمیشه ؟!" دوباره خندید تازه متوجه حرفش شدم ولی چیزی نگفتم ..
" خوب عشقم بیا صبحانه بخوریم تا سرد نشده ببین چه چیزایی برات آماده کردم " به میز نگاه کردم واقعا خیلی خوب چیده بود به خاطر سرکار نرفتنم حتا میز رو هم ندیدم هیونم با دست های خودش چیده بود پس باید ازش تشکر میکردم
" خیلی میز رو خوشگل چیدی عشقم دستت درد نکنه "
لپش رو بوسیدم
"کاری نکردم فقط برای عشقم صبحانه درست کردم "
"ممنون عشقم "
ادامه دارد.......
۲.۴k
۲۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.