﴿فرشته شیطانی ﴾
﴿فرشته شیطانی ﴾
پارت 16
☆........................................................☆
جلوی در پارکینگ ایستاده بود آب نباتش را در دهانش گذاشت ....
منتظر سانو بود متور را از پارکینگ بیرون بیاورد ....
دستانش را در جیبش گذاشته ،کمی بعد متور از پارکینگ خارج شد! و رفت اون سمت ویلا خاموش شد ...
یونجون با خودش زمزمه کرد " بلاخره آمد !"
دکمه بسته شدن در پارکینگ را زد و رفت سمت سانو ...
"کمی دیر تر میومدی خوب عیبی نداشت "
سانو همان طور که کلاهش را روی سرش می گذاشت با لبخند لب زد ...
" همین کارو کردم دیگه دیر آمدم چه حسی داری ؟!"
یونجون دندان هایش را روی هم دیگه سابید
" به نظرت من مسخره تو هستم سانووووو؟!"
سانو تک خندای کرد
" میشه گفت از تقریباً" بعد هم زد زیر خنده
و این واقعا رو مخ یونجون بود یونجون آب نباتش را اون سمت انداخت ...
" دهنتو ببند سانو کاری نکن همین جا خفت کنم !!" سانو خودشو ترسیده نشون داد
"باشه باشه لطفاً منو خفه نکن چوی یونجون !"
یونجون دوباره به حرف آمد ....
"شوخی دیگه بسه چرا آنقدر دیر کردی؟!"
سانو همان طور که کلا را به یونجون میداد
لب زد ....
"کلید متور رو گم کرده بودم !!"
یونجون سوالی نگاهش کرد چطور ممکن بود حتا کلید متورش را هم گم کنه؟!
"تو رو چه به متور روندن ؟! حتا نمی تونی یه کلید رو درست سر جاش بزاری لعنتی!!"
یونجون پشت سانو جا گرفت ، سانو متور را روشن کرد ، سانو با پوزخندی لب زد ...
"خوب که چی حالا دیگه میریم کلید رو هم پیدا کردم دردت چیه چوی یونجون ؟!"
یونجون سر تاسف تکان داد ، ادامه داد ...
"اوکی حرکت کن فقط امیدوارم زنده بمونم با تو احتمال هر چیز وجود داره !!"
سانو با اعتراض سمت یونجون برگشت ...
"یااااا چطوری میتونی همچین چیزی بگی ؟!مگه تا حالا چیکار کردم ؟!یه جوری میگی انگار قاتل چیزی هستم !"
یونجون کلافه اففف گفت سانو واقعا رو مخ بود ولی باید تحملش میکرد در هر صورت که دوسش داره و رفیق چندین سالشه ،یونجون گفت ....
" چیکار نکردی مرتیکه هر کاری بگم کردی مواد تو کشیدی دعوا تو کردی با همه اففف اصلا ولش ..."
" هانننن چی میگی من کی این کارو کردی یونجوننننن "
یونجون بین حرف هاش پرید و نزاشت یونجون ادامه بده ...
"باشه حالا راه بیوفت بریم هسیونگ منتظره !!!"
سانو دیگه حرفی نزد سری به معنی مثبت تکون داد....
متور به حرکت در آمد به سمت جاده اصلی حرکت کرد باید اول از چند تا جادی کوچیک اطراف ویلا ها می گذاشتن ....
ادامه دارد.......
پارت 16
☆........................................................☆
جلوی در پارکینگ ایستاده بود آب نباتش را در دهانش گذاشت ....
منتظر سانو بود متور را از پارکینگ بیرون بیاورد ....
دستانش را در جیبش گذاشته ،کمی بعد متور از پارکینگ خارج شد! و رفت اون سمت ویلا خاموش شد ...
یونجون با خودش زمزمه کرد " بلاخره آمد !"
دکمه بسته شدن در پارکینگ را زد و رفت سمت سانو ...
"کمی دیر تر میومدی خوب عیبی نداشت "
سانو همان طور که کلاهش را روی سرش می گذاشت با لبخند لب زد ...
" همین کارو کردم دیگه دیر آمدم چه حسی داری ؟!"
یونجون دندان هایش را روی هم دیگه سابید
" به نظرت من مسخره تو هستم سانووووو؟!"
سانو تک خندای کرد
" میشه گفت از تقریباً" بعد هم زد زیر خنده
و این واقعا رو مخ یونجون بود یونجون آب نباتش را اون سمت انداخت ...
" دهنتو ببند سانو کاری نکن همین جا خفت کنم !!" سانو خودشو ترسیده نشون داد
"باشه باشه لطفاً منو خفه نکن چوی یونجون !"
یونجون دوباره به حرف آمد ....
"شوخی دیگه بسه چرا آنقدر دیر کردی؟!"
سانو همان طور که کلا را به یونجون میداد
لب زد ....
"کلید متور رو گم کرده بودم !!"
یونجون سوالی نگاهش کرد چطور ممکن بود حتا کلید متورش را هم گم کنه؟!
"تو رو چه به متور روندن ؟! حتا نمی تونی یه کلید رو درست سر جاش بزاری لعنتی!!"
یونجون پشت سانو جا گرفت ، سانو متور را روشن کرد ، سانو با پوزخندی لب زد ...
"خوب که چی حالا دیگه میریم کلید رو هم پیدا کردم دردت چیه چوی یونجون ؟!"
یونجون سر تاسف تکان داد ، ادامه داد ...
"اوکی حرکت کن فقط امیدوارم زنده بمونم با تو احتمال هر چیز وجود داره !!"
سانو با اعتراض سمت یونجون برگشت ...
"یااااا چطوری میتونی همچین چیزی بگی ؟!مگه تا حالا چیکار کردم ؟!یه جوری میگی انگار قاتل چیزی هستم !"
یونجون کلافه اففف گفت سانو واقعا رو مخ بود ولی باید تحملش میکرد در هر صورت که دوسش داره و رفیق چندین سالشه ،یونجون گفت ....
" چیکار نکردی مرتیکه هر کاری بگم کردی مواد تو کشیدی دعوا تو کردی با همه اففف اصلا ولش ..."
" هانننن چی میگی من کی این کارو کردی یونجوننننن "
یونجون بین حرف هاش پرید و نزاشت یونجون ادامه بده ...
"باشه حالا راه بیوفت بریم هسیونگ منتظره !!!"
سانو دیگه حرفی نزد سری به معنی مثبت تکون داد....
متور به حرکت در آمد به سمت جاده اصلی حرکت کرد باید اول از چند تا جادی کوچیک اطراف ویلا ها می گذاشتن ....
ادامه دارد.......
۱.۹k
۱۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.