پارت سی و نه..... کارن
#پارت سی و نه..... #کارن
وای که داره سرم میترکه ....این قدر از دست این دختره حرص خوردم....وقتی اونو تو اون وضعیت دیدم کاملا کپ کرده بودن جانان بالای درخت و اون نگهبان ها همه زیر درخت وایساده بودن وقتی که کمیل برام توضیح داد که چطوری زیر دستشون فرار کرده کفری شدم میدونستم که نمی خواسته فرار کنه ولی واقعا باید تنبیه بشه ....دیگه زیادی پرو شده ....وقتی که به داخل سالن پرتش کردم دیدم که چه قدر ترسید ولی چیزی نگفتم و اروم باهاش رفتار کردم این ترس واسه جانان که این قدر شیطونه لازمه ...این طوری میمونه تو خماری تا شب و تنبیه ای که واسش در نظر گرفتم ....خخخخخ...ای بخندم ....میدونم واسش سخته ولی باید جایگاه خودش رو بدونه الکی که واسش این همه پول ندادم...بالاخره باید یه جوری جبران زررم رو بکنه دیگه....
با فکر تنبیهش کار های اون رو انجام دادم... #جانان- شب....
اخ که دارم از گرسنگی میمیرم....
ای الهی بی غذا بمونی کارن که من رو گشنه گذاشتی رفتی پی خوش گذرونی خودت...
همین طوری از صبح تا حالا انواع تنبیه ای که کارن می خواد بکنتم فکر کردم...هزار جور تنبیه واسه خودم چیدم....دارم از فکر زیاد موخم ارور میده.... همین طوری منتظر شدم تا هیولای قطبی بیاد....چیششش.... #کامین
وای مردم از خستگی خدا....دیگه پاهام داشتن میترکیدن از بس روشون ایستاده بودم .....
وا واسه چی چراغ های خونه خاموشه...
مگه خوابیدن...الان که سر شبه....
یعنی جانان کجاست....نکنه این دادش ما واسه کار صبحش اخراجش کرده...پوف....تازه یه شریک پیدا کرده بودما ....
اگه گذاشت ما خوش بگذرونیم....نمیدونم چه پدر کشتگی این داداش ما با زنا داره ....همین طوری که به سمت اتاقم میرفتم نگاهم به سمت اتاق جانان رفت.... وا این نگهبان در اتاق جانان چی میخواد....راهم رو به سمت اتاق جانان کج کردم...
به نگهبان که رسیدم ازش پرسیدم که واسه چی انجاست که همین که خواست توضیح بده کارن بهش گفت نیازی نیست و میتونه بره خونه....به سمت کارن برگشتم ....نگهبان سری تکون داد و رفت..و کارن به سمت مبل های تو سالن بالا رفت و روش نشست منم به سمتش رفتم و روبه روش نشستم و گفتم: سلام داداشی ...خوبی ؟ خسته نباشی....
کارن: سلام داداش خوبم تو هم خسته نباشی..
بعد از کمی مکث و نگاه به صورتم گفت: سوالت رو بپرس تا نترکیدی....
من: وا چه سوالی من که چیزی نگفتم....
کارن: من که تو رو نشناسم به درد لای جرز دیوار میخورم....
من: این چه حرفیه ...هیچی بابا میخواستم بپرسم این نگهبان چرا اینجا بود؟ جانان کجاست؟ چرا خونه کسی نبود؟ حوریه جون کجاست؟ و....فعلا همین ها رو جواب بدی بقیه رو بعدا میپرسم....
کارن: تو که اصلا سوال نداشتی.....؟؟؟؟؟...
و ....باید جواب سوال هات رو این جوری بدم که.....
نظر....
ادامه فردا ......
وای که داره سرم میترکه ....این قدر از دست این دختره حرص خوردم....وقتی اونو تو اون وضعیت دیدم کاملا کپ کرده بودن جانان بالای درخت و اون نگهبان ها همه زیر درخت وایساده بودن وقتی که کمیل برام توضیح داد که چطوری زیر دستشون فرار کرده کفری شدم میدونستم که نمی خواسته فرار کنه ولی واقعا باید تنبیه بشه ....دیگه زیادی پرو شده ....وقتی که به داخل سالن پرتش کردم دیدم که چه قدر ترسید ولی چیزی نگفتم و اروم باهاش رفتار کردم این ترس واسه جانان که این قدر شیطونه لازمه ...این طوری میمونه تو خماری تا شب و تنبیه ای که واسش در نظر گرفتم ....خخخخخ...ای بخندم ....میدونم واسش سخته ولی باید جایگاه خودش رو بدونه الکی که واسش این همه پول ندادم...بالاخره باید یه جوری جبران زررم رو بکنه دیگه....
با فکر تنبیهش کار های اون رو انجام دادم... #جانان- شب....
اخ که دارم از گرسنگی میمیرم....
ای الهی بی غذا بمونی کارن که من رو گشنه گذاشتی رفتی پی خوش گذرونی خودت...
همین طوری از صبح تا حالا انواع تنبیه ای که کارن می خواد بکنتم فکر کردم...هزار جور تنبیه واسه خودم چیدم....دارم از فکر زیاد موخم ارور میده.... همین طوری منتظر شدم تا هیولای قطبی بیاد....چیششش.... #کامین
وای مردم از خستگی خدا....دیگه پاهام داشتن میترکیدن از بس روشون ایستاده بودم .....
وا واسه چی چراغ های خونه خاموشه...
مگه خوابیدن...الان که سر شبه....
یعنی جانان کجاست....نکنه این دادش ما واسه کار صبحش اخراجش کرده...پوف....تازه یه شریک پیدا کرده بودما ....
اگه گذاشت ما خوش بگذرونیم....نمیدونم چه پدر کشتگی این داداش ما با زنا داره ....همین طوری که به سمت اتاقم میرفتم نگاهم به سمت اتاق جانان رفت.... وا این نگهبان در اتاق جانان چی میخواد....راهم رو به سمت اتاق جانان کج کردم...
به نگهبان که رسیدم ازش پرسیدم که واسه چی انجاست که همین که خواست توضیح بده کارن بهش گفت نیازی نیست و میتونه بره خونه....به سمت کارن برگشتم ....نگهبان سری تکون داد و رفت..و کارن به سمت مبل های تو سالن بالا رفت و روش نشست منم به سمتش رفتم و روبه روش نشستم و گفتم: سلام داداشی ...خوبی ؟ خسته نباشی....
کارن: سلام داداش خوبم تو هم خسته نباشی..
بعد از کمی مکث و نگاه به صورتم گفت: سوالت رو بپرس تا نترکیدی....
من: وا چه سوالی من که چیزی نگفتم....
کارن: من که تو رو نشناسم به درد لای جرز دیوار میخورم....
من: این چه حرفیه ...هیچی بابا میخواستم بپرسم این نگهبان چرا اینجا بود؟ جانان کجاست؟ چرا خونه کسی نبود؟ حوریه جون کجاست؟ و....فعلا همین ها رو جواب بدی بقیه رو بعدا میپرسم....
کارن: تو که اصلا سوال نداشتی.....؟؟؟؟؟...
و ....باید جواب سوال هات رو این جوری بدم که.....
نظر....
ادامه فردا ......
۹.۰k
۱۶ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.