خودمونو درست کردیم چون روسری هامون رفته بود عقب لباسامونو
خودمونو درست کردیم چون روسری هامون رفته بود عقب لباسامونو هم مرتب کردیم بعدش رفتیم بیرون و به کارمون ادامه دادیم پسره هنوز اونجا بود انگار خانومه مادرش بود همه جا تمیز شد بعدش رفتیم منو ساجده چادر هامونو پوشیدیم شادی و ریحانه هم خودشونو مرتب کردن(پول رزرو رو اول داده بودم)صاحب کافه میخواست بعنوان دستمزد کارمون یه مقدار از پول رو پس بده که قبول نکردم و گفتم:ما برای این اینکارو نکردیم برای رضای خدا اینکارو انجام دادیم
کلی اصرار کرد و منم اصرار بلاخره کوتاه اومد و بیخیال شد
ساعت هشت و نیم بود رفتیم خونه هامون.من وقتی رسیدم لباس عوض کردم دستو صورتمو شستم بعدم رفتم حمام.اومدم بیرون موهای بلندمو خشک کردم با حوله و سشوار یه رژلب ارغوانی زدم موهامو بافتم سرش کش چهل گیس زدم و روش هم کش با کل سبزابی زدم وجلو موهامو مثل پرده زدم کنار و فرق وسط همیشگیمو زدم.
رفتم سراغ لپتابم و بلیط برا فردا صبح گرفتم واس خودمون بعدم رفتم پایین قصد داشتم فردا برم کتاب فروشی درسته الان تو دوره جوانی هستم ولی هنوزم رمان نوجوان میخونم میخواستم کتاب محدوده مرگ رو بگیرم دوستم خونده بودش میگه جالب بوده(اطلاعات برای خریدو ایناهاش رو میزارم)شام خوردیم من تا ساعت یک بیدار موندمو تو وُرد اتفاقات امروزمو می نوشتم بعدم رفتم اینستا پیج جیمین و بعدم پسرا جدید ترین پستش امروز بود که نوشته بود «از هفته پیش ایران بودیم»
کلی عکس از خودشون و کار ها و جاهایی که بردیمشون گذاشته بودن ماهم تو تصویر افتادیم ولی خداروشکر من ماسک داشتم و صورتم معلوم نمیشد پس ارمیا هم دوروبرم نمی اومدن
مبینا:علی؟میشه یه دقیقه بیای؟
علی:اومدمم
مبینا:اینو ببین
تصویر ها و نشونش دادم و نوشته اش رو ترجمه کردم
مبینا:بنظرت الان ارمیای ایرانی وضعیت شون چیه؟!😏
علی:عقل شونو از دست دادن🤣🤣
الان واقعا قیافه هاشون دیدن داره خدایی
مبینا:من فردا میخوام برم کتابفروشی تو کتابی نمیخوای بگیرم واست بیارم؟!
علی:منو چه به کتاب خوندن؟!خیلیم وقت دارم حالا!😑😏
مبینا:باشه
مامان:بچهااااا بیاید شام حاضره
علی:الان میایم!!
لبتاپمو بستم و گوشیمو زدم شارژ و رفتیم شام بخوریم
کلی اصرار کرد و منم اصرار بلاخره کوتاه اومد و بیخیال شد
ساعت هشت و نیم بود رفتیم خونه هامون.من وقتی رسیدم لباس عوض کردم دستو صورتمو شستم بعدم رفتم حمام.اومدم بیرون موهای بلندمو خشک کردم با حوله و سشوار یه رژلب ارغوانی زدم موهامو بافتم سرش کش چهل گیس زدم و روش هم کش با کل سبزابی زدم وجلو موهامو مثل پرده زدم کنار و فرق وسط همیشگیمو زدم.
رفتم سراغ لپتابم و بلیط برا فردا صبح گرفتم واس خودمون بعدم رفتم پایین قصد داشتم فردا برم کتاب فروشی درسته الان تو دوره جوانی هستم ولی هنوزم رمان نوجوان میخونم میخواستم کتاب محدوده مرگ رو بگیرم دوستم خونده بودش میگه جالب بوده(اطلاعات برای خریدو ایناهاش رو میزارم)شام خوردیم من تا ساعت یک بیدار موندمو تو وُرد اتفاقات امروزمو می نوشتم بعدم رفتم اینستا پیج جیمین و بعدم پسرا جدید ترین پستش امروز بود که نوشته بود «از هفته پیش ایران بودیم»
کلی عکس از خودشون و کار ها و جاهایی که بردیمشون گذاشته بودن ماهم تو تصویر افتادیم ولی خداروشکر من ماسک داشتم و صورتم معلوم نمیشد پس ارمیا هم دوروبرم نمی اومدن
مبینا:علی؟میشه یه دقیقه بیای؟
علی:اومدمم
مبینا:اینو ببین
تصویر ها و نشونش دادم و نوشته اش رو ترجمه کردم
مبینا:بنظرت الان ارمیای ایرانی وضعیت شون چیه؟!😏
علی:عقل شونو از دست دادن🤣🤣
الان واقعا قیافه هاشون دیدن داره خدایی
مبینا:من فردا میخوام برم کتابفروشی تو کتابی نمیخوای بگیرم واست بیارم؟!
علی:منو چه به کتاب خوندن؟!خیلیم وقت دارم حالا!😑😏
مبینا:باشه
مامان:بچهااااا بیاید شام حاضره
علی:الان میایم!!
لبتاپمو بستم و گوشیمو زدم شارژ و رفتیم شام بخوریم
۷.۱k
۰۵ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.