پارت ۲
پارت ۲
اینا *****یعنی داره فکر میکنه
..............
*خب فهمیدم چجوری بکشمش... اینقدر خونشو میخورم تا بمیره
_آیاتو بدو الان شروع میشه
رفتم بیرون سالن دیدم ا.ت خب...آه.. چجوری..بگم خوشگل شده بود...
لباسش بهش میومد.....نمیدونم چرا میبینمش گرمم میشه...نمیدونم چرا..این چه حس مزخرفیه...
.
.
.
☆بعد از مراسم
اههه...خسته شدم .... این دختره چرا کل مراسم داشت گریه میکرد؟
اون دختره ر دیدم که داره با مادرم حرف میزنه...یعنی اون الان همسر منه؟یعنی الان همسر یه آدمیزادم؟چقدر شرم آوره دیدم مادرم به سمتم اشاره کرد و اون دختره اومد سمتم و کنارم نشست
_هوی اسمت چی بود؟
_ا.ت..(به صورت خیلی مظلوم)
_مامانم چی بهت گفت؟
_اینکه الان همسر شما هستم و باید با این قضیه که همسرم یه خوناشامه کنار بیام بعد بهم گفت بیام پیشتون بشینم
سر تکون دادم
*چقدر آرومه برخلاف دخترایی که دیدم اون خیلی آرومه
_هی تو از خاندان سلطنتی هستی؟
_بله
__پس خونت خوشمزست
به سمتش رفتم و دندونم رو گزاشتم رو گردنش(بله در این قسمت منحرف شوید😂)دستم رو گزاشتم دور کمرش و شروع کردم به خوردن خونش ولی تقلا نکرد خیلیم همکاری کرد...در اصل اعصابم خورد شد انتظار داشتم گریه کنه وای نکرد ... خوردن خونش رو تموم کردم
_چه عجیب...هروقت میخواستم خون یویی رو بخورم گریه زاری میکرد ولی تو آرومی...
_ممنون
*لعنتی چرا هروقت نگاهش میکنم قرمز میشم لعنتیی
_تو خواهر یا برادری داری؟
سرش رو اورد پایین
_هوی چیشد؟
_خواهر و برادر داشتم...بر اثر شکنجه زیاد مردن
لباسش رو داد بالا و با کلی زخم قدیمی مواجه شدم
_منم شکنجه دادن ولی فرار کردم ... قبل از اون شکنجه ها من یه آدم خون گرم و پرحرف بودم ولی بعد از اون ضربه روحی بدی خوردم
تا رفتم حرف بزنم کاناتو از ناکجا ظاهر شد
_پس میخوای بمیری و آزاد بشی ؟
_منو از خواب بیدار کردین که چی؟
_اینقدر غر نزن
بعد با ۱۱ آدم مواجه شد
_شما اینجا چه غلطی میکنین؟
_ام..آیاتو برادرات هستن؟
_آره بزار معرفی کنم این سادیسمی کاناتوئه و .................
.
.
.
.
و اینم شینه
_این همه برادر؟
_آره
.
.
.
ادامه دارد...
اینا *****یعنی داره فکر میکنه
..............
*خب فهمیدم چجوری بکشمش... اینقدر خونشو میخورم تا بمیره
_آیاتو بدو الان شروع میشه
رفتم بیرون سالن دیدم ا.ت خب...آه.. چجوری..بگم خوشگل شده بود...
لباسش بهش میومد.....نمیدونم چرا میبینمش گرمم میشه...نمیدونم چرا..این چه حس مزخرفیه...
.
.
.
☆بعد از مراسم
اههه...خسته شدم .... این دختره چرا کل مراسم داشت گریه میکرد؟
اون دختره ر دیدم که داره با مادرم حرف میزنه...یعنی اون الان همسر منه؟یعنی الان همسر یه آدمیزادم؟چقدر شرم آوره دیدم مادرم به سمتم اشاره کرد و اون دختره اومد سمتم و کنارم نشست
_هوی اسمت چی بود؟
_ا.ت..(به صورت خیلی مظلوم)
_مامانم چی بهت گفت؟
_اینکه الان همسر شما هستم و باید با این قضیه که همسرم یه خوناشامه کنار بیام بعد بهم گفت بیام پیشتون بشینم
سر تکون دادم
*چقدر آرومه برخلاف دخترایی که دیدم اون خیلی آرومه
_هی تو از خاندان سلطنتی هستی؟
_بله
__پس خونت خوشمزست
به سمتش رفتم و دندونم رو گزاشتم رو گردنش(بله در این قسمت منحرف شوید😂)دستم رو گزاشتم دور کمرش و شروع کردم به خوردن خونش ولی تقلا نکرد خیلیم همکاری کرد...در اصل اعصابم خورد شد انتظار داشتم گریه کنه وای نکرد ... خوردن خونش رو تموم کردم
_چه عجیب...هروقت میخواستم خون یویی رو بخورم گریه زاری میکرد ولی تو آرومی...
_ممنون
*لعنتی چرا هروقت نگاهش میکنم قرمز میشم لعنتیی
_تو خواهر یا برادری داری؟
سرش رو اورد پایین
_هوی چیشد؟
_خواهر و برادر داشتم...بر اثر شکنجه زیاد مردن
لباسش رو داد بالا و با کلی زخم قدیمی مواجه شدم
_منم شکنجه دادن ولی فرار کردم ... قبل از اون شکنجه ها من یه آدم خون گرم و پرحرف بودم ولی بعد از اون ضربه روحی بدی خوردم
تا رفتم حرف بزنم کاناتو از ناکجا ظاهر شد
_پس میخوای بمیری و آزاد بشی ؟
_منو از خواب بیدار کردین که چی؟
_اینقدر غر نزن
بعد با ۱۱ آدم مواجه شد
_شما اینجا چه غلطی میکنین؟
_ام..آیاتو برادرات هستن؟
_آره بزار معرفی کنم این سادیسمی کاناتوئه و .................
.
.
.
.
و اینم شینه
_این همه برادر؟
_آره
.
.
.
ادامه دارد...
۲.۵k
۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.