Monster in the forest
Monster in the forest
پارت ۱۴
ا.ت:موخوام برم بیرون•-•
جونگ کوک:نمیشه
ا.ت:چرا🥺
جونگ کوک: خب اصلا چرا میخوای بری؟
ا.ت: اِم خب منو تا اونجایی که بردی اونقدر نزدیک بود که تهیونگ مارو پیدا کنه..پس اصلا باید مثل یک سفر بریم چند روز بریم جنگل گردی👏🏻
جونگ کوک:هَن؟
ا.ت:برای اینکه بقیه هیونگات رو پیدا کنیم.. از اونجایی که الان دوتایین پس من کاملا در امن و امانم از قبل هم که کمتر میترسم
تهیونگ:جونگ کوکا بنظرم همین الان یبار ببریمش بیرون ببینیم میترسه یا نه؟
جونگ کوک: هوم...خب باشه ولی بعد برمیگردیم خونه اگر تصمیمی باشه برای فردا.
ا.ت:آرره ✪‿✪
(میرن بیرون)
(همون اتفاقا میوفته دیگه نمینویسمشون)
تهیونگ: یااا گوشام کر شد جان مادرت بس کن دیگه تا کی میمونیم اینجا (╥﹏╥)
جونگ کوک: از بار قبلی بهتر بود👏🏻
ا.ت: مرسی (。◕‿◕。)
تهیونگ: چی؟هان؟ از بار قبلی بهتر بود؟یااا جونگ کوکا چه بدبختی میکشی با این واقعا برام سواله چطور پرده ی گوش تو جر نخورد؟
ا.ت: هووووف تو کاری جز غر زدن هم بلدی؟
تهیونگ:آره لااقل بیشتر تو بلدم😏
جونگ کوک: تهیونگاااا اون یه انسانه این چیزا مثل منو تو براش عادی نیست که وقتی میبینتشون به یه ورش هم نباشه حق داره جیغ بزنه خب😐
ا.ت: قوبون دهنت👏🏻
تهیونگ: من میخواااام برم خونه😩
☆و یک هیولا خاک بر سری دیگه این دفعه دقیقا پشت سر ا.ت ☆
ا.ت:*هنوز پشتش بهشه*زمزمه*یاااا من آرومم...هیچی نیست*نفس عمیق*
(اون هیولا غیب میشه)
جونگ کوک: عهههه!! بالاااخرره!!!
ا.ت: ووییی بالاخره تونستم😄😄😄
تهیونگ: بالااخرره میریم خونه😄
هووررا👏🏻👏🏻
ا.ت و جونگ کوک:😐
تهیونگ: چیه با خوشحالی من مشکل دارین؟
ا.ت:دقیقا نه با خوشحالی بیجا مشکل داریم😐
جونگ کوک: 😂😂
ا.ت: خب..یکم دور بخوریم تا دیگه کامل برام عادی بشه🙂🙂
تهیونگ:*حالت گریان به خودش میگیره*
اِی نه o(╥﹏╥)o
مامان کجاااییی ببینی پسرت چقدر بدبخته😭
جونگ کوک: درد😐
تهیونگ: اِی جیمین هیونگ کجایی رفیقت (باصدای آروم) گیر چند تا آدم
(با صدای خیلی بلند و حالت گریان) اسکل افتادده😭😭
(با لحن آهنگین) کجایی...اِی کجااایی
ا.ت:*اشکی خیالی از روی چشمش پاک میکنه*
آه..جیمین هیونگش کجایی😔
جونگ کوک:آه...آیا میبینید این آدم چقدر دیوانه است؟
ا.ت:آه..بله میبینیم😔
جونگ کوک: خب دیگه خودتو جمع و جور کن بیا.
تهیونگ:بریم خونمون😭آخ آیی
جونگ کوک:*شاخشو گرفته و با خودش سر زمین میکشه*میای یا بزور ببرمت؟
تهیونگ:باشه بابا غلط کردم میام میامـــ..
(بعد دور خوردن بر میگردن خونه)
تهیونگ:آه خونه ی قشنگم دلم برات تنگ شده بوود..قوبونت برم من😄
جونگ کوک:محض اطلاع این خونه ی منه😐
تهیونگ:آه خونه ی قشنگش دلم برات تنگ شده بود..
ا.ت:خدایا به من و جونگ کوک صبر بده😔
جونگ کوک:آمین😔
تهیونگ:عه دست از مسخره کردن من بردارید دیگه😒
پارت ۱۴
ا.ت:موخوام برم بیرون•-•
جونگ کوک:نمیشه
ا.ت:چرا🥺
جونگ کوک: خب اصلا چرا میخوای بری؟
ا.ت: اِم خب منو تا اونجایی که بردی اونقدر نزدیک بود که تهیونگ مارو پیدا کنه..پس اصلا باید مثل یک سفر بریم چند روز بریم جنگل گردی👏🏻
جونگ کوک:هَن؟
ا.ت:برای اینکه بقیه هیونگات رو پیدا کنیم.. از اونجایی که الان دوتایین پس من کاملا در امن و امانم از قبل هم که کمتر میترسم
تهیونگ:جونگ کوکا بنظرم همین الان یبار ببریمش بیرون ببینیم میترسه یا نه؟
جونگ کوک: هوم...خب باشه ولی بعد برمیگردیم خونه اگر تصمیمی باشه برای فردا.
ا.ت:آرره ✪‿✪
(میرن بیرون)
(همون اتفاقا میوفته دیگه نمینویسمشون)
تهیونگ: یااا گوشام کر شد جان مادرت بس کن دیگه تا کی میمونیم اینجا (╥﹏╥)
جونگ کوک: از بار قبلی بهتر بود👏🏻
ا.ت: مرسی (。◕‿◕。)
تهیونگ: چی؟هان؟ از بار قبلی بهتر بود؟یااا جونگ کوکا چه بدبختی میکشی با این واقعا برام سواله چطور پرده ی گوش تو جر نخورد؟
ا.ت: هووووف تو کاری جز غر زدن هم بلدی؟
تهیونگ:آره لااقل بیشتر تو بلدم😏
جونگ کوک: تهیونگاااا اون یه انسانه این چیزا مثل منو تو براش عادی نیست که وقتی میبینتشون به یه ورش هم نباشه حق داره جیغ بزنه خب😐
ا.ت: قوبون دهنت👏🏻
تهیونگ: من میخواااام برم خونه😩
☆و یک هیولا خاک بر سری دیگه این دفعه دقیقا پشت سر ا.ت ☆
ا.ت:*هنوز پشتش بهشه*زمزمه*یاااا من آرومم...هیچی نیست*نفس عمیق*
(اون هیولا غیب میشه)
جونگ کوک: عهههه!! بالاااخرره!!!
ا.ت: ووییی بالاخره تونستم😄😄😄
تهیونگ: بالااخرره میریم خونه😄
هووررا👏🏻👏🏻
ا.ت و جونگ کوک:😐
تهیونگ: چیه با خوشحالی من مشکل دارین؟
ا.ت:دقیقا نه با خوشحالی بیجا مشکل داریم😐
جونگ کوک: 😂😂
ا.ت: خب..یکم دور بخوریم تا دیگه کامل برام عادی بشه🙂🙂
تهیونگ:*حالت گریان به خودش میگیره*
اِی نه o(╥﹏╥)o
مامان کجاااییی ببینی پسرت چقدر بدبخته😭
جونگ کوک: درد😐
تهیونگ: اِی جیمین هیونگ کجایی رفیقت (باصدای آروم) گیر چند تا آدم
(با صدای خیلی بلند و حالت گریان) اسکل افتادده😭😭
(با لحن آهنگین) کجایی...اِی کجااایی
ا.ت:*اشکی خیالی از روی چشمش پاک میکنه*
آه..جیمین هیونگش کجایی😔
جونگ کوک:آه...آیا میبینید این آدم چقدر دیوانه است؟
ا.ت:آه..بله میبینیم😔
جونگ کوک: خب دیگه خودتو جمع و جور کن بیا.
تهیونگ:بریم خونمون😭آخ آیی
جونگ کوک:*شاخشو گرفته و با خودش سر زمین میکشه*میای یا بزور ببرمت؟
تهیونگ:باشه بابا غلط کردم میام میامـــ..
(بعد دور خوردن بر میگردن خونه)
تهیونگ:آه خونه ی قشنگم دلم برات تنگ شده بوود..قوبونت برم من😄
جونگ کوک:محض اطلاع این خونه ی منه😐
تهیونگ:آه خونه ی قشنگش دلم برات تنگ شده بود..
ا.ت:خدایا به من و جونگ کوک صبر بده😔
جونگ کوک:آمین😔
تهیونگ:عه دست از مسخره کردن من بردارید دیگه😒
۷.۹k
۱۵ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.