چندشاتی بی تی اس

چندشاتی بی تی اس

part ۳

بعد از ۳ ساعت، صدای باز شدن در حیاط اومد.. صدای خنده اعضا..

کاش منم دوست داشتن..

اشک از چشمام ریخت..

تهیونگ: راستی ات چیشد؟

نامجون:‌چرا باید اهمیت بدیم؟

یونگی: راست‌میگه..‌چرا باید بهش اهمیت بدیم درحالی که واسمون مهم نیست...

جین: ولش کنید.. بیاید بریم داخل..

صداشون به گوش می‌رسید که وارد خونه شدن

دوباره اشکام سرازیر شد

بعد از چند دقیقه.. در زیر زمین باز شد..
جونگکوک؟!....

جونگکوک ویو...

داشتیم با اعضا میخندیدیم و فیلم می‌دیدیم که نامجون‌گفت..

نامجون: کوک.. پاشو از زیر زمین یه بسته نودل بیار..

جونگکوک: هق.. از دست شما‌‌.

بلند شدم و به سمت زیر زمین رفتم..
قفل رو باز کردم و وراد شد..

هیمطندر از پله ها پایین میرفتم که صدای‌گریه میومد
دیدگاه ها (۰)

چندشاتی بی تی اسpart ۴با تعجب با سمت صدا رفتم، لامپ رو روشن ...

چندشاتی بی تی اسpart ۵با استرس توی راهرو بیمارستان قدم میزدی...

چندشاتی بی تی اسpart 2 اون دو نفر بدون اهمیت ، به سمت من او...

چندشاتی بی تی اسpart 1با تمام دردی که داشت به تمرین ادامه دا...

روز های بعد تو

### فصل دوم | پارت نهم نویسنده: Ghazal هوا هنوز روشن نشده ...

《 ازدواج نافرجام 》⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩ پارت 74 ⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩خیل...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط