𝑫𝒊𝒍𝒆𝒎𝒎𝒂 𝒍𝒐𝒗𝒆 "Pt⁹⁰"
𝑫𝒊𝒍𝒆𝒎𝒎𝒂 𝒍𝒐𝒗𝒆 "Pt⁹⁰"
تهیونگ: هه... ولش کن. ولی باید توی مهمونی فردا شب شرکت کنی، بدون همراه هم نیا...
کوک: _یعنی چی که همراه؟ مدل جدیده؟ کی رو با خودم بیارم؟
تهیونگ: مگه تو را..بطه نیستی؟ خب با دوست دخترت بیا.
کوک: _تهیونگ میفهمی داری چی میگی؟ دختره رو بعد از یکی دوتا قرار بردارم بیارم جایی که منو هیولای آتش صدا میکنن؟ اینجوری که سکته میکنه.
تهیونگ: مگه بهش نگفته بودی که همینی؟
کوک: _گفتم گفتم، اما رو به رو کردنش با شغلم اصلا درست نیست.
آرا: +چرا؟!
با صدای آرا خشک شده برگشتم عقب و نگاهش کردم.
تهیونگ: باید خودت رو بپذیره!
کوک: _تهیونگ بهت زنگ میزنم یه مشکلی برام پیش اومده...
و سریع تلفن رو قطع کردم که دیدم آرا دست به س..نه نگاهم میکنه.
آرا: +چرا باید هیولای آتش صدات کنن؟
کوک: _فالگوش وایستادن کار بدی نیست آرا؟
آرا: +برای من که نه... جواب سوالم رو بده!
کوک: _شاید بعدا بهت گفتم، درمورد این مهمونی هم بهتره کنجکاوی نکنی!
آرا: +کنجکاوی نکنم؟ این مهمونی جوریه که باید با یه همراه بری...
+اگه کنجکاوی نکنم با یه دختر دیگه میری به اون مهمونی! درسته؟
کوک: _فضای اون مهمونی پر از رقابته، دیده شدن تو مساویِ به آسیب رسیدن به تو.
پوزخندی زد: +عام یعنی نمیتونی ازم محافظت کنی!
با این حرف خونم به جوش اومد... تموم سیستمم بهم ریخت و تنها عصبی یک کلمه غریدم: _فردا شب مهمونیه و توام باید بیای!
انگار از قصد سیستم اعصابم رو بهم ریخته بود که لبخندی زد و رفت توی خونه...
تهیونگ: هه... ولش کن. ولی باید توی مهمونی فردا شب شرکت کنی، بدون همراه هم نیا...
کوک: _یعنی چی که همراه؟ مدل جدیده؟ کی رو با خودم بیارم؟
تهیونگ: مگه تو را..بطه نیستی؟ خب با دوست دخترت بیا.
کوک: _تهیونگ میفهمی داری چی میگی؟ دختره رو بعد از یکی دوتا قرار بردارم بیارم جایی که منو هیولای آتش صدا میکنن؟ اینجوری که سکته میکنه.
تهیونگ: مگه بهش نگفته بودی که همینی؟
کوک: _گفتم گفتم، اما رو به رو کردنش با شغلم اصلا درست نیست.
آرا: +چرا؟!
با صدای آرا خشک شده برگشتم عقب و نگاهش کردم.
تهیونگ: باید خودت رو بپذیره!
کوک: _تهیونگ بهت زنگ میزنم یه مشکلی برام پیش اومده...
و سریع تلفن رو قطع کردم که دیدم آرا دست به س..نه نگاهم میکنه.
آرا: +چرا باید هیولای آتش صدات کنن؟
کوک: _فالگوش وایستادن کار بدی نیست آرا؟
آرا: +برای من که نه... جواب سوالم رو بده!
کوک: _شاید بعدا بهت گفتم، درمورد این مهمونی هم بهتره کنجکاوی نکنی!
آرا: +کنجکاوی نکنم؟ این مهمونی جوریه که باید با یه همراه بری...
+اگه کنجکاوی نکنم با یه دختر دیگه میری به اون مهمونی! درسته؟
کوک: _فضای اون مهمونی پر از رقابته، دیده شدن تو مساویِ به آسیب رسیدن به تو.
پوزخندی زد: +عام یعنی نمیتونی ازم محافظت کنی!
با این حرف خونم به جوش اومد... تموم سیستمم بهم ریخت و تنها عصبی یک کلمه غریدم: _فردا شب مهمونیه و توام باید بیای!
انگار از قصد سیستم اعصابم رو بهم ریخته بود که لبخندی زد و رفت توی خونه...
۳.۵k
۰۵ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.