رمان یک خاطره پارت ۱۹: کُما

♥🖤♥🖤♥🖤♥🖤♥
#یک_خاطره [🖤♥]
#پارت_¹⁹ [🖤♥]

«سونیک💙⚡»
از استرس دست و پاهام میلرزید رفتم به سمت دستشویی بیمارستان یه ابی زدم به صورتم.
که روح ماریا جلوم سبز شد.
- یا خدا!
روح شدو رو هم دیدم.
- شدو!!! چرا روحت اینجاست؟؟؟
روح شدو- در حال حاضر با دست گلی که به آب دادی رفتم توی کما و الان تو روحمو میبینی.
با پشت خوردم زمین.
- ش ش شدو تو خوب میشی؟
روح شدو- نمیدونم شاید تو دیگه منو نبینی!
- چرا؟
روح شدو- الان ازت یه چیزی میپرسم درست جواب بده.
- بپرس.
روح شدو- تو من رو دوست داری؟

چشمام درشت شد لپ هامم سرخ.
- ام.. ام...
روح شدو- خودم فهمیدم لازم نیست بگی خداحافظ سونیک!

- نه نه وایسا کجا میری من بهت نیاز دارم شدو!
محو شد.
- منو تنها نزار. " با گریه"
نشستم و شروع کردم به گریه کردن.

♥🖤♥🖤♥🖤♥🖤♥
دیدگاه ها (۱)

رمان یک خاطره پارت ۲٠: علاقه

رمان یک خاطره پارت ۲۱: یک راه وجود داره!

رمان یک خاطره پارت ۱۸: گریه

با این تصور کنید!

خطوط موازی

╭────༺ ♕ ༻────╮⊊ #my_mistake ⊋#part6⋆┈┈。゚❃ུ۪ ❀ུ۪ ❁ུ۪ ❃ུ۪ ❀ུ۪...

فیک عشق ابدی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط