رمان یک خاطره پارت ۱۸: گریه
♥🖤♥🖤♥🖤♥🖤♥
#یک_خاطره [🖤♥]
#پارت_¹⁸ [🖤♥]
«سونیک💙⚡»
در حالی که شدو توی خون غرق شده بود به خاطر کاری که باهاش کردم به بیمارستان رسیدیم.
سریع شدو رو گذاشتم روی تخت و بردنش اتاق عمل.
دستای خونیمو شستم و روی صندلی نشستم.
توی حال خودم بودم که گوشیم زنگ خورد.
- الو.
امی- سلام سونیک خبر بد دارم!
- بد تر از اینکه شدو بره اتاق عمل؟
امی- حدس میزدم... راستش به خاطر اینکه... اونجایی که پای شدو رو کشیدی و خورد زمین اهنی بود برای همین...
- چی...؟ ینی ممکنه بد تر اینم بشه؟
«شدو❤️🩹🕷»
دست ماریا رو گرفته بودم توی یه باغ بزرگ باهم میدویدیم.
توی رویایی بودم که هیچی حس نمیکردم حتی بدنم رو.
متوجه یه چیز آبی شدم نزدیک تر اومد.
سونیک بود با دستکش هاش که خون من روی دستکشش خشک شده بود و اونم گریه میکرد.
من الان پیش ماریا هستم.. ولی، اون... واقعا منو دوست داره که اینجوری گریه میکنه؟؟؟
♥🖤♥🖤♥🖤♥🖤♥
#یک_خاطره [🖤♥]
#پارت_¹⁸ [🖤♥]
«سونیک💙⚡»
در حالی که شدو توی خون غرق شده بود به خاطر کاری که باهاش کردم به بیمارستان رسیدیم.
سریع شدو رو گذاشتم روی تخت و بردنش اتاق عمل.
دستای خونیمو شستم و روی صندلی نشستم.
توی حال خودم بودم که گوشیم زنگ خورد.
- الو.
امی- سلام سونیک خبر بد دارم!
- بد تر از اینکه شدو بره اتاق عمل؟
امی- حدس میزدم... راستش به خاطر اینکه... اونجایی که پای شدو رو کشیدی و خورد زمین اهنی بود برای همین...
- چی...؟ ینی ممکنه بد تر اینم بشه؟
«شدو❤️🩹🕷»
دست ماریا رو گرفته بودم توی یه باغ بزرگ باهم میدویدیم.
توی رویایی بودم که هیچی حس نمیکردم حتی بدنم رو.
متوجه یه چیز آبی شدم نزدیک تر اومد.
سونیک بود با دستکش هاش که خون من روی دستکشش خشک شده بود و اونم گریه میکرد.
من الان پیش ماریا هستم.. ولی، اون... واقعا منو دوست داره که اینجوری گریه میکنه؟؟؟
♥🖤♥🖤♥🖤♥🖤♥
۲.۸k
۰۶ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.