پارت26 the building infogyg
#پارت26 #the_building_infogyg
سوک
وارد عمارتش شدم حالا فهمیدم چرا
آچا گفت عمارتش قشنگه عمارتی بود
که رنگ هایی روشن توش استفاده
شده بود اما اون دیوار پشتی چی
داره؟که آچا گفت نزدیکش نشم
جیهوپ:بیا دیگه منتظر دعوت نامه ای
من:هان نه الآن
ساکمو بزور باخودم میکشیدم که اومد
با یه دستش بلند کرد بااینکه من
ورزشکار بودم برام خیلی سنگین بود
این پر کاه بلندش کرد
جیهوپ:بیا دیگه چرا دهنت بازه به دنبالش رفتم داخل عمارت
من:یه سوال؟
جیهوپ:بگو اگه بتونم جواب میدم
من:چرا رنگ روشنه عمارتت مثل
عمارت بقیه
جیهوپ:میفهمی اما میشه گفت به
علاقه خودم به این رنگ مربوطه خوب
اتاقایی بالا جز یکی که درش روش
کلیده میتونی برداری
من:باشه مرسی
اتاقی که خیلی شیک وساده بود
برداشتم و وسایلامو جابه جا کردم که
در زده شد چه باحال چه جنتلمن
من:بفرمایید
جیهوپ:آم راستی توباید بیایی دانشکده ما لباساو آرم مخصوص بهش
هست بپوش بیا ناهار بعدم
من:باشه مرسی راستی تو الآن در زدی؟
جیهوپ:از دوستم فهمیدم که رو در
زدن حساسین شماها
من:دوست جذابی داریا
جیهوپ:اوهووو من روش غیرت دارم
من:باشه دیگه نمیگم خوبه میشه بری
لباس بپوشم
جیهوپ:نه دیر میشه
من:هم؟
جیهوپ:اهم فکر بد نکن منظورم
لباسایی مدرسه رو بپوش بیا
من:آهان باش الان
|***|***|***|***|***|
جیهوپ
در اتاق بستم به سمت اتاق ممنوعه
خودم هنوز هم وقتی میومدم
لبخند میزدم دستمو به عکسا کشیدم
پدرم دلم براش تنگ شده هنوزم دنبال
سرنخی از کشته شدن اونا بودم بدونم
کار کیه اما هرچند میدونستم کار
گرگینه هاست
*جیهوپ جیهوپ
از اتاق اومدم بیرون به سمت نشیمن
رفتم
من:لباست قشنگه
سوک:ممنون خوب ببینم غذاتون
من:نگران نباش! تخم مرغ بهت نمیدم بیا کمک
سوک:هن
من:از اینکه کسی برام غذا درست کنه
خوشم نمیاد آشپز نداریم میایی کمک
یانه
سوک:من بلد نیستم آشپزی شرمنده!
من:پس.بشین پشت میز
غذارو درست کردم شانس آوردم مادرم
یه دورگه بود غذاهایی انسانیم به
خوردم میداد هرچند بیشتر پسرا اینارو
نمیدونن غذا رو درست کردم گذاشتم
تو بشقاب صداش کردم اومد موهاشو
گوجه ای بسته بود بالایی سرش
سوک:توخیلی ماهری!
من:مرسی از تعریف کردنت خوب بگیر
بریم سرمیز
بعداز اتمام غذا سوار ماشین شدیم
رسیدیمسرکلاس منتظر نامجون بودم درسته بقیه ازش دل خوشی ندارن اما من مثل برادرم میدونمش کتاب به دست اومد سمت کلاس
من:هی پسر
نامجون:اوه چطوری؟چهارسالی میشه
ندیدمت
من:خوبم آره دلم برات تنگ شده بود
نامجون:چیشد اومدی سمت کلاسایی
پایین تر
من:چندنفر امانت دستت هستن نامجون:کیا؟
من:اسماشون نمیگم آشنا میشی اما
بدون آرم خانواده من وچان روی
لباسشونه
نامجون:باشه هواسم هست برو دیرت
میشه
من:بای
سوک
وارد عمارتش شدم حالا فهمیدم چرا
آچا گفت عمارتش قشنگه عمارتی بود
که رنگ هایی روشن توش استفاده
شده بود اما اون دیوار پشتی چی
داره؟که آچا گفت نزدیکش نشم
جیهوپ:بیا دیگه منتظر دعوت نامه ای
من:هان نه الآن
ساکمو بزور باخودم میکشیدم که اومد
با یه دستش بلند کرد بااینکه من
ورزشکار بودم برام خیلی سنگین بود
این پر کاه بلندش کرد
جیهوپ:بیا دیگه چرا دهنت بازه به دنبالش رفتم داخل عمارت
من:یه سوال؟
جیهوپ:بگو اگه بتونم جواب میدم
من:چرا رنگ روشنه عمارتت مثل
عمارت بقیه
جیهوپ:میفهمی اما میشه گفت به
علاقه خودم به این رنگ مربوطه خوب
اتاقایی بالا جز یکی که درش روش
کلیده میتونی برداری
من:باشه مرسی
اتاقی که خیلی شیک وساده بود
برداشتم و وسایلامو جابه جا کردم که
در زده شد چه باحال چه جنتلمن
من:بفرمایید
جیهوپ:آم راستی توباید بیایی دانشکده ما لباساو آرم مخصوص بهش
هست بپوش بیا ناهار بعدم
من:باشه مرسی راستی تو الآن در زدی؟
جیهوپ:از دوستم فهمیدم که رو در
زدن حساسین شماها
من:دوست جذابی داریا
جیهوپ:اوهووو من روش غیرت دارم
من:باشه دیگه نمیگم خوبه میشه بری
لباس بپوشم
جیهوپ:نه دیر میشه
من:هم؟
جیهوپ:اهم فکر بد نکن منظورم
لباسایی مدرسه رو بپوش بیا
من:آهان باش الان
|***|***|***|***|***|
جیهوپ
در اتاق بستم به سمت اتاق ممنوعه
خودم هنوز هم وقتی میومدم
لبخند میزدم دستمو به عکسا کشیدم
پدرم دلم براش تنگ شده هنوزم دنبال
سرنخی از کشته شدن اونا بودم بدونم
کار کیه اما هرچند میدونستم کار
گرگینه هاست
*جیهوپ جیهوپ
از اتاق اومدم بیرون به سمت نشیمن
رفتم
من:لباست قشنگه
سوک:ممنون خوب ببینم غذاتون
من:نگران نباش! تخم مرغ بهت نمیدم بیا کمک
سوک:هن
من:از اینکه کسی برام غذا درست کنه
خوشم نمیاد آشپز نداریم میایی کمک
یانه
سوک:من بلد نیستم آشپزی شرمنده!
من:پس.بشین پشت میز
غذارو درست کردم شانس آوردم مادرم
یه دورگه بود غذاهایی انسانیم به
خوردم میداد هرچند بیشتر پسرا اینارو
نمیدونن غذا رو درست کردم گذاشتم
تو بشقاب صداش کردم اومد موهاشو
گوجه ای بسته بود بالایی سرش
سوک:توخیلی ماهری!
من:مرسی از تعریف کردنت خوب بگیر
بریم سرمیز
بعداز اتمام غذا سوار ماشین شدیم
رسیدیمسرکلاس منتظر نامجون بودم درسته بقیه ازش دل خوشی ندارن اما من مثل برادرم میدونمش کتاب به دست اومد سمت کلاس
من:هی پسر
نامجون:اوه چطوری؟چهارسالی میشه
ندیدمت
من:خوبم آره دلم برات تنگ شده بود
نامجون:چیشد اومدی سمت کلاسایی
پایین تر
من:چندنفر امانت دستت هستن نامجون:کیا؟
من:اسماشون نمیگم آشنا میشی اما
بدون آرم خانواده من وچان روی
لباسشونه
نامجون:باشه هواسم هست برو دیرت
میشه
من:بای
۵.۲k
۲۵ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.