the building infogyg پارت27
#the_building_infogyg #پارت27
می.یونگ
خوابم گرفته بود حسابی هااا سرم
داشت میرفت که چنان یکی بیشگونم
گرفت که پام ذوق ذوق میکرد
من:بمیری کخ داری؟
م.هی:سه ساعت دارم با خودکار
انگولکت میکنم هواست بیاد سرجاش
اینجا خواب بیفتی افتادیاااا
من:مرگ خسته ام خوب دیشب
نتونستم بخوابم همش میترسیدم
می.هی:اوخیع الآن اونا دارن اونجا با
استاد وانگهی کیف میکنن ونبود ما هیع چیکا. کنیم مااینجا؟ بدون تفریح بدون سرگرمی
من:نمیدونم هوشت نقاش باشی
سرشو از رویی میز برداشت
رکسانا:ها چیه چیشده من بیدارم
زدیم زیر خنده که استاده برگشت چنان
بهمون چشم غره رفت که خفه شدیم
من:دلم برایی استاد وانگهی تنگ شده
می.هی:هیع زنگ خورد بریم یه چیزی
بخوریم
بهش عقل اندرسیفیانه نگاهش کردیم می.هی دستاشو گرفت بالابه نشونه
تسلیم یهو دیدم چندنفر نگاهمون
میکردن فهمیدم خوناشام بودن
من:هیع اونجارو
رکسانا به طور نامحسوس برگشت
سمت چندتا پسر خوناشام نگاه کرد
ترس میشد تو چشمایی می.هی حسش کرد
رکسانا:بلند شین بریم
به سمت در رفتیم که جلومونو گرفتن
پسره:به چشماشو چه خوش رنگه
اون یکی:چه رنگ داره لباش رنگ خونه قبول کن لبات وسوسه انگیزه
می.هی مثل بید میلرزید مام دسته کمی ازش نداشتم
***///***///***///***
یونگ
داشتم فرمول مینوشتم بگو آخه نونت
کم بود خونت کم بود دیگه دنبال این
درس مزخرف اومدنت چی بود؟
بک:هوشت چیشده
من:هیچی ولی دیگه حال وحوصله زر
زر الکی مرد رو ندارم دوساله همین
کتابمون همیشه هم درسش میده
بک:دلم یه استاد تازه میخواد مرده
شور اینو ببرن
خندیدم مسخره جذاب بود این بشر
زنگ خوردش
من:بریم دنبال دخترا یانه
بک:بریم اونا اینجا هنوز شناخته نشدن تیهونگ:میرین دنبال اونامنم میام
به پیچ نرسیدیم که تهیونگ عصبی
شدش
من:چیشده
تهیونگ:اوضاع اونا اصلا خوب نیس
بجنبین
می.یونگ
خوابم گرفته بود حسابی هااا سرم
داشت میرفت که چنان یکی بیشگونم
گرفت که پام ذوق ذوق میکرد
من:بمیری کخ داری؟
م.هی:سه ساعت دارم با خودکار
انگولکت میکنم هواست بیاد سرجاش
اینجا خواب بیفتی افتادیاااا
من:مرگ خسته ام خوب دیشب
نتونستم بخوابم همش میترسیدم
می.هی:اوخیع الآن اونا دارن اونجا با
استاد وانگهی کیف میکنن ونبود ما هیع چیکا. کنیم مااینجا؟ بدون تفریح بدون سرگرمی
من:نمیدونم هوشت نقاش باشی
سرشو از رویی میز برداشت
رکسانا:ها چیه چیشده من بیدارم
زدیم زیر خنده که استاده برگشت چنان
بهمون چشم غره رفت که خفه شدیم
من:دلم برایی استاد وانگهی تنگ شده
می.هی:هیع زنگ خورد بریم یه چیزی
بخوریم
بهش عقل اندرسیفیانه نگاهش کردیم می.هی دستاشو گرفت بالابه نشونه
تسلیم یهو دیدم چندنفر نگاهمون
میکردن فهمیدم خوناشام بودن
من:هیع اونجارو
رکسانا به طور نامحسوس برگشت
سمت چندتا پسر خوناشام نگاه کرد
ترس میشد تو چشمایی می.هی حسش کرد
رکسانا:بلند شین بریم
به سمت در رفتیم که جلومونو گرفتن
پسره:به چشماشو چه خوش رنگه
اون یکی:چه رنگ داره لباش رنگ خونه قبول کن لبات وسوسه انگیزه
می.هی مثل بید میلرزید مام دسته کمی ازش نداشتم
***///***///***///***
یونگ
داشتم فرمول مینوشتم بگو آخه نونت
کم بود خونت کم بود دیگه دنبال این
درس مزخرف اومدنت چی بود؟
بک:هوشت چیشده
من:هیچی ولی دیگه حال وحوصله زر
زر الکی مرد رو ندارم دوساله همین
کتابمون همیشه هم درسش میده
بک:دلم یه استاد تازه میخواد مرده
شور اینو ببرن
خندیدم مسخره جذاب بود این بشر
زنگ خوردش
من:بریم دنبال دخترا یانه
بک:بریم اونا اینجا هنوز شناخته نشدن تیهونگ:میرین دنبال اونامنم میام
به پیچ نرسیدیم که تهیونگ عصبی
شدش
من:چیشده
تهیونگ:اوضاع اونا اصلا خوب نیس
بجنبین
۳.۴k
۲۵ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.