Jang dar zendegi>
Jang dar zendegi>
Part<۵>
انچه گذشت:
[ کازوها :رسیدیم این کلیساس]
:شروع
سولار : پیاده شید
هر سه تا یه اونا پیاده شدن به سمت کلیسا رفتن سولار بیشتر از میرای عصبی بود طوری که کارد میزدی خونش در نمیومد
سولار : اینجا چه خبره (عربده)
میهو : نجاتم بدین
میرای : بیا اینجا میهو
میهو از سکو پایین اومد ولی یه نفر دستشو گرفت
مادر جولیا : شما دیگه کی هستین با چه جرعتی وارد اینجا شدین
میرای : ولش کن زنیکه
مادر جولیا : مگه شهر هرته
همه نگاه ها به سمت دعوای اونا بود نزدیک له بیست نفر اونجا بودن پسرام اونجا بودن
میهو : ولم کن من نمیخوام ازدواج کنم
(مادر جولویا رو م.ج نشون میدم)
م.ج : مگه دست توعه
میهو : مگه زوره
میرای : ولش کن
خون میرای به جوش اومده بود قدم جلو گذاشت کازوها خواست از اتفاقی که میفتاد جلو گیری کنه ولی دیر جنبید میرای سیلی به مادر جولیا زد همه به این صحنه نگاه میکردن سیلی میرای در حدی محکم بود که صورت اون زن به جهت مخالف چرخید همه ناباورانه نگاه میکردن سکوت بین همه حاکم بود که میرای سکوت رو شکست
میرای : کسی حق نداره به دوستای من از گل کوچیک تر بگه گرفتی
عمو میرای : میرای خیلی پرو شدی نه
میرای : من پرو نشدم فقط جواب زور و با زور دادم گرفتی
میرای دست میهو رو گرفت برد پشت سرشم کازوها و سولار راه افتادن بعد از خارج شدن اونا همهمه ای سر گرفت ولی دور از اون همه همه کسی پوزخند جونگ کوک رو ندید
جیمین : اون اینجا چی کار میکرد
شوگا : میشناسیش نکنه دوست دختر سابقت بوده
پسرا میخندن
جیمین : کاش دوست دخترم بود
تهیونگ : پس چیته نکنه زیر خوابته
پسرا : اوووو
جیمین : خفه شین خواهرم بود
چسم همشون چهار تا شد
کوک : خوشم اومد
همه شاخ دراوردن
شوگا : نمردیم و داداشمون از یکی خوشش اومد
کوک : تیکه ننداز راس میگم
جیمین : مرگ من
کوک : جسدت به دردم نمیخوره زندتو میخوام
جیمین : حتی فکرشم نکن
کوک : باید کمکم کنی دوباره ببینمش
جیمین : من از جونم سیر نشدم
کوک : چرا
جیمین : میرای یه سلیطه دیوونس کسی جلو دارش نیس اون سری تایلر فقط بهش گفت تو لاس زنی چنان پسره رو زد که من به جاش دردم اومد
کوک : پس واجب شد این خانم رو ملاقات کنیم (پوزخند شیطانی)
تهیونگ : من جورش میکنم
جیمین : اون وقت چه طوری
تهیونگ : اونطوری که میسو میگفت مثل اینکه همشون به اون اعتماد دارن درسته کازوها از همشون بزرگ تره ولی دختر دوم همه اونو میدونن پس میتونم با میسو حرف بزنم تا اونو بیاره
کوک : تو عمرت یه بار به درد خوردی
تهیونگ : لیاقت نداری که
همه خندیدن
Payan part <۵>
Part<۵>
انچه گذشت:
[ کازوها :رسیدیم این کلیساس]
:شروع
سولار : پیاده شید
هر سه تا یه اونا پیاده شدن به سمت کلیسا رفتن سولار بیشتر از میرای عصبی بود طوری که کارد میزدی خونش در نمیومد
سولار : اینجا چه خبره (عربده)
میهو : نجاتم بدین
میرای : بیا اینجا میهو
میهو از سکو پایین اومد ولی یه نفر دستشو گرفت
مادر جولیا : شما دیگه کی هستین با چه جرعتی وارد اینجا شدین
میرای : ولش کن زنیکه
مادر جولیا : مگه شهر هرته
همه نگاه ها به سمت دعوای اونا بود نزدیک له بیست نفر اونجا بودن پسرام اونجا بودن
میهو : ولم کن من نمیخوام ازدواج کنم
(مادر جولویا رو م.ج نشون میدم)
م.ج : مگه دست توعه
میهو : مگه زوره
میرای : ولش کن
خون میرای به جوش اومده بود قدم جلو گذاشت کازوها خواست از اتفاقی که میفتاد جلو گیری کنه ولی دیر جنبید میرای سیلی به مادر جولیا زد همه به این صحنه نگاه میکردن سیلی میرای در حدی محکم بود که صورت اون زن به جهت مخالف چرخید همه ناباورانه نگاه میکردن سکوت بین همه حاکم بود که میرای سکوت رو شکست
میرای : کسی حق نداره به دوستای من از گل کوچیک تر بگه گرفتی
عمو میرای : میرای خیلی پرو شدی نه
میرای : من پرو نشدم فقط جواب زور و با زور دادم گرفتی
میرای دست میهو رو گرفت برد پشت سرشم کازوها و سولار راه افتادن بعد از خارج شدن اونا همهمه ای سر گرفت ولی دور از اون همه همه کسی پوزخند جونگ کوک رو ندید
جیمین : اون اینجا چی کار میکرد
شوگا : میشناسیش نکنه دوست دختر سابقت بوده
پسرا میخندن
جیمین : کاش دوست دخترم بود
تهیونگ : پس چیته نکنه زیر خوابته
پسرا : اوووو
جیمین : خفه شین خواهرم بود
چسم همشون چهار تا شد
کوک : خوشم اومد
همه شاخ دراوردن
شوگا : نمردیم و داداشمون از یکی خوشش اومد
کوک : تیکه ننداز راس میگم
جیمین : مرگ من
کوک : جسدت به دردم نمیخوره زندتو میخوام
جیمین : حتی فکرشم نکن
کوک : باید کمکم کنی دوباره ببینمش
جیمین : من از جونم سیر نشدم
کوک : چرا
جیمین : میرای یه سلیطه دیوونس کسی جلو دارش نیس اون سری تایلر فقط بهش گفت تو لاس زنی چنان پسره رو زد که من به جاش دردم اومد
کوک : پس واجب شد این خانم رو ملاقات کنیم (پوزخند شیطانی)
تهیونگ : من جورش میکنم
جیمین : اون وقت چه طوری
تهیونگ : اونطوری که میسو میگفت مثل اینکه همشون به اون اعتماد دارن درسته کازوها از همشون بزرگ تره ولی دختر دوم همه اونو میدونن پس میتونم با میسو حرف بزنم تا اونو بیاره
کوک : تو عمرت یه بار به درد خوردی
تهیونگ : لیاقت نداری که
همه خندیدن
Payan part <۵>
۱.۷k
۲۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.