فریباخانوم شام حاضره

فریبا:خانوم شام حاضره
مامان نیوشا:من برم بهراموصداکنم
وازجاش بلندشد
گوریلومنم به طرفه میزرفتیمونشستیم ومنتظرموندیم تااونام بیان
بالبخندداشتم به غذاهانگامیکردم جوووووون اون دیسه چه خوش رنگه وبوع
گوریل:خدامیدونه چه نقشه هایی داریی واسشون میکشی
دهنموبازکردم که نیوشاوبهرام نشستن
بافس فس کشیدن وآخرنوبت رسیدبه من جوری که عاشق به معشوقش رسیده باشه دیسه روکشیدم طرفه خودم وبشقابموپرکردم
وبایه بسم الله شروع کردم
نیوشا:مگه نه الناجان
من:بله
بهرام:بله باتعجب انگارکه بایدمیگفتن نه
من:نه
نیوشا:نه باتعجب
من:شاید
گوریل:این اصن توباغ نیس
من:پس کجام بادهن کجی
گوریل:توغذا
هرسه زدن زیره خنده ومن بایه دهن کجی بهش به غذاخوردنم ادامه دادم باتموم شدنه غذا
من:فریباجون عالی بوددستت دردنکنه
فریبا:نوشه جان خانوم جان
من:بایه اخمه ساختگی خانوم نه الناجان
فریبا:چشم الناجان
بایه لبخندروبه گوریل
بسه دیگه پاشومیزوجمع کنیم
فریبا:ازسره جاش پاشدنه الناجان خودم جمع میکنم
دستموگذاشتم روشونش وآروم روبه صندلی هدایت کردم:عزیزم توبشین غذاتوبخورچلاق نیس که جمع میکنه
گوریل:بایه چچچچ ازسره جاش بلندشداون دوتام بالبخندداشتن به مانگامیکردن
فریبا:اخه
من:غذاتوبخوروبشقابایه خالی روجمع کردم
گوریلم لیوانایه خالی رویکی یکی آشغالشونوخالی کردم وتوماشین چیدمشون
گوریل:امری چیزی
من:دارم
گوریل:خیلی پرویی من تاالان یه قاشقم براخودم نیاوردم
من:چون چلاقی چون الیلی چون
گوریل:مرسی که هستی
من:بایع چشم غره چایی دم کن
گوریل:من نمی
من:چشمتونشنیدم باعشوه
گوریل:شتردرخواب بیندپنبه دانه
من:خیلـــــی بی ادبی
باخنده رف طرفه چای ساز
بعدازچایی خوردن وکلی نیوشاازمن تعریف کردن که ماشاالله چه زودرامه خودم کردمشوـ..... چپ چپ به بهرام نگامیکردکه منوگوریل مرده بودیم ازخنده
بهرام:تانیوشاسرموبراآقاجون پست نکرده
باخنده پاشدوبه طرفه پله هارف
گوریل:منم دیگه برم بخابم امروزم زوداومدم فردابایدزودبرم شرکت شب بخیر
منم ازسره جام پاشدم وشب بخیرگفتم وباگوریل به طرفه پله هارفتیم
چه بهمم میومدیم من خوشگل اون خوشگل اوهوووووع
به اتاقمون رسیدیم
گوریل:خواب منوببینی
من:ازاین بدترنمیتونستی برام آروزکنی
گوریل:ازاین بهتربف ذهنم نیومد
من:اعتمادبه سقفت خیلیی هابالاس
گوریل:میدونم
من:آفرین شب بخیر
ووارده اتاقم شدم لباس خواباموپوشیدم وبه خواب رفتم
باصدایه آلارمه گوشیی چشماموبازکردم
صورتموشستمورفتم تاصبحوبه بخورم مثه همیشه چون دیربیدارشده بودم باباوگوریل رفته بودن نیوشام داش قهوه میخورد
من:سلام مامان جوووونه خودم صب بخیر
نیوشا:سلادختره خوش زبونه خودم باخنده ظهربخیربه نیلوفرمیگم صبونه اتوآماده کنه
من:نه خودم آماده میکنم
وبه طرفه یخچال رفتموآب پرتقالومرباوکرده وگردوپنیرورواپن چیدم ورومیزش نشستم شروع کردم به خوردن بعدازنیم ساعت دل کندموجمع جورکردم وبه طرفه اتاقم رفتم نیوشام داش باتلفن حرف میزد
یه مانتوخردلی باشلوارپارچه ایی خردلی که نودبودپوشیدم وکفشایهسفیدموباروسریع قوارع بزرگه سفیدکه رگه هایه خردلی داش زدم بیرون
من:مامان جون من بابنفشه دوستم میرم بیرون
مامان نیوشا:باشه عزیزم خوش بگذره
من:صورتشوبوسیدم فعلا
وزدم بیرون سواره ماشینم شدموبع طرفه کافی شاپ رفتم
ماشینوپارک کردم وارده کافی شاپ شدم
بنفشه هنوزنیومده بودروصندلی نشستم ویه چیزکیک وقهوه سفارش دادم
بنفشه:سام علیک
ازسره جام پاشدم وبغلش کردموکلی فشردمش خیلی دلم براش تنگ شده بود
بنفشه:بسه
من محکم ترفشارش دادم میخاستم حرصشودربیارم
بنفشه:الناجان بسه
من بیشتر
بنفشه:عصبی هولم دادکناربیشعورلهم کردی
من:نیشموواکردم چته وحشی
بنفشه نشست:بیشعوردلم واست تنگ شدع بود
من:منم
بنفشه:خونه امیرعلی ایناساخته هااندازه گاوبودی گاوترشدی
من:بی نزاکت ازتوچه خبر
بنفشه:ازمن یانیما
من:مخلوتی ازهردو
بنفشه:هرروزعاشق ترازدیروز
من:ویش چندش عاشقی رومیخام چیکارخاستگاری چی اومد
بنفشه‌:نوچ
من:خاک توسرت
بنفشه:ازتوچه خبر
من:هرروزمتنفرازدیروز
بنفشه:پیشرفته چشم گیری داشتید
همینطورکه داشتیم میخندیدیم یهولبخندم محوشد
من:بنفشه
بنفشه:خندشوخورد ها
جوابی بهش ندادم نمیدونستم چی بپرسم چی بگم
بنفشه:رفت
من:باتعجب کجا
بنفشه:نمیدونم فقدازفرزاد (دوسه صمیمیه ماهان)شنیدم که میگف میگف میخام برم زندگیه جدیدی روشروع کنم ازایران میخام برم میخام یه جایه دیگه یه جوره دیگه دوباره متولدبشم
اشک توچشمام جمع شدوبغض کردم
بنفشه دستشوگذاش رودستم:الناببین اون فهمیده دیگه همه چی تموم شده اونقدری به جدیت موضوع پی برده که فهمیده موندنوجنگیدن یانجنگیدنوباعشقه تومردن هیچ فایدع ایی ندارع اون رفته تازندگیه جدیدی شروع کنه توچرااین کارونمیکنی داری باچی باکی میجنگی اصن برایه کیی امیرعلی دیوانه بارعاشقته وکنارته حالاهرجوری به هردلیلی نشد نشدکه بشه دیگه چشماتوروب
دیدگاه ها (۷)

جلویه دره کافی شاپ روبوسی کردیموازهم جداشدیم.به طرفه ماشینم ...

باتعجب بامامان نگاکردگوریل:شماکه اصن قهوه بلدنبودیمامان:هنوز...

کسی تویه پذیرایی نبودرویه کاناپه جلویه تی وی نشستم وروشنش کر...

وسط داد و بیداد و دعوا یهو میگفت:-منم!حواسم نبود اصلا بپرسم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط