بچه ی دوست داشتنی
☆بچه ی دوست داشتنی☆
پارت: ۴
ویو جونگکوک
بعد از اینکه اون زن رو با پولی که بهش دادم رفت خونه به سمت انباری رفتم دیشب به خاطر صدای ناله ای
که از توی انباری میومد بیدار شده بودم و الان میخواستم برم و ببینم چی شده وقتی، ر رو باز کردم
که با چیزی که دیدم تا مرز سکته رفتم یه بچه ای که بنظر میومد خوابه رو بغل ا.ت دیدم نکنه همینجا
بچه رو به دنیا اورده حتما درد زیادی رو تحمل کرده رفتم سمت بچه که دیدم ا.ت خوابش برده
به چهره بچه نگاهی انداختم خیلی خوشگل بود لپای تپلی که داشت توجهمو جلب کرد به لپاش دست زدم
که دیدن ا.ت تکون خورد و بعد چشماش باز شد وقتی منو دید با ترس عقب رفت و چهره ترسیده و رنگ پریدش نشون از خستگی
زیادش بود به سمتش رفتم که با صدایی که یکم به سمت داد میرفت حرف زد
_تروخدا کاری باهاش نداشته باش اون گناهی مرتکب نشده خواهش میکنم(همه حرفاش با گریه گفت)
....
_تروخدا کاری باهاش نداشته باش میتونی بری دی ان ای بپیری بعد وون موقع بی گناهی منو این بچه ثابت میشه
☆باشه میرم ولی اگه دی ان ای برای کس دیگه باشه میری پیش همون عوضی ای که این بچه رو تو دلت کاشته
_هقق باشه
و بعد بچه رو ازش گرفتم و رفتم بیرون انباری تا از این بچه دی ان ای بگیرم به سمت بیمارستان رفتم
و بعد از گرفتن دی ای ان منتطر موندم بچه گریه میکرد انگار که گشنشه و مامانشو میخواد نازش کردم که اروم اروم توی بغلم خوابش برد
چرا احساس میکردم که پدر این بچه منم یه حس پدرانه بهم دست میداد و هم خوشحال بودم هم ناراحت
که صدای منشی اومد رفتم سمتش که گفت
&تبریک میگم شما پدر این بچه و خانم پارک ا.ت مادر این بچه هستن
☆وا.... واقعااا
&اقا اروم بله درسته
☆ممنونم ممنونم
ادامه دارد.....
پارت: ۴
ویو جونگکوک
بعد از اینکه اون زن رو با پولی که بهش دادم رفت خونه به سمت انباری رفتم دیشب به خاطر صدای ناله ای
که از توی انباری میومد بیدار شده بودم و الان میخواستم برم و ببینم چی شده وقتی، ر رو باز کردم
که با چیزی که دیدم تا مرز سکته رفتم یه بچه ای که بنظر میومد خوابه رو بغل ا.ت دیدم نکنه همینجا
بچه رو به دنیا اورده حتما درد زیادی رو تحمل کرده رفتم سمت بچه که دیدم ا.ت خوابش برده
به چهره بچه نگاهی انداختم خیلی خوشگل بود لپای تپلی که داشت توجهمو جلب کرد به لپاش دست زدم
که دیدن ا.ت تکون خورد و بعد چشماش باز شد وقتی منو دید با ترس عقب رفت و چهره ترسیده و رنگ پریدش نشون از خستگی
زیادش بود به سمتش رفتم که با صدایی که یکم به سمت داد میرفت حرف زد
_تروخدا کاری باهاش نداشته باش اون گناهی مرتکب نشده خواهش میکنم(همه حرفاش با گریه گفت)
....
_تروخدا کاری باهاش نداشته باش میتونی بری دی ان ای بپیری بعد وون موقع بی گناهی منو این بچه ثابت میشه
☆باشه میرم ولی اگه دی ان ای برای کس دیگه باشه میری پیش همون عوضی ای که این بچه رو تو دلت کاشته
_هقق باشه
و بعد بچه رو ازش گرفتم و رفتم بیرون انباری تا از این بچه دی ان ای بگیرم به سمت بیمارستان رفتم
و بعد از گرفتن دی ای ان منتطر موندم بچه گریه میکرد انگار که گشنشه و مامانشو میخواد نازش کردم که اروم اروم توی بغلم خوابش برد
چرا احساس میکردم که پدر این بچه منم یه حس پدرانه بهم دست میداد و هم خوشحال بودم هم ناراحت
که صدای منشی اومد رفتم سمتش که گفت
&تبریک میگم شما پدر این بچه و خانم پارک ا.ت مادر این بچه هستن
☆وا.... واقعااا
&اقا اروم بله درسته
☆ممنونم ممنونم
ادامه دارد.....
- ۶.۶k
- ۲۴ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط