بچه ی دوست داشتنی

☆بچه ی دوست داشتنی☆

پارت: ۵


و بعد با عجله ولی جوری که بچم بیدار نشه به سمت خونه حرکت کردم وقتی رسیدم بچه رو به اجوما دادم

و به سمت اتباری پا تند کردم وقتی رسیدم دیدم نفسم و زندگیم بی هوشه و لباش خشک شده

سریع بلندش کردم و با دو بردم بیمارستان وقتی بستریش کردن نشستم تا نبودتم شه برم دیدنش

وقتی نوبتم شد رفتم داخل اتاق که دیدم بیدار شده ولی سرش پایینه به سمتش رفتم و دستمو زیر چونش گزاشتم

و سرش رو بالا اوردم که دیدم بغض کرده نگران ازش پرسیدم

☆چرا بغض کردی؟
_تو... هق تو بلاخره فهمیدی من بی گناهم هقق تو پدر واقعی بچه ای میفهمی تویی که همیشه هقق ارزوی بچه دار شدن رو داشتی ارزوی هقق پدر شدنتو داشتی حالا فهمیدی(داد و بغض)

که یهو بغضش ترکید و زد زیر گریه سریع توی بغل خودم بردمش و فشردمش که با مشت به سینم میزد

از بغلم دراوردمش و لباشو اسیر لبام کردم تا یکم اروم شه اروم و با عشق لباشو میمکیدم و گاز میگرفتم

تا چند مک اول همکاری نمیکرد ولی بعدش باهام همکاری کرد و یه بوسه فرانسوی رو رفتیم اروم ازش جدا شدم

که دا با چشمای برق دار و دیباش بهم نگاه میکرد الان فهمیدی که بچم مخلوطی از خودم و عشقمه و این چهره خیلی برام اشنا بود

صورتش رو توی دستام قاب گرفتن و با لبخند گفتم

☆اره فهمیدیم زندگیم من یه اشتباه بزرگ کردم خیلی بزرگ همه ی سختی بچمون رو روی دوشت گزاشتمو زجرت دادم من از ته قلبم از معذرت میخوام و بهت حق میدم اگه ازم متنفر باشی ولی بدون من عاشقتم و هیچ زنی رو به جز تو نمیخوام
_هقق منم عاشقتم

که در باز شد و اجوما با بچه ی توی دستش اومد توی اتوق و بچم رو داد دستم وقتی اجوما رفت بیرون

به ارومی روی تخت نشستم و بچه رو توی بغل ا.ت گزاشتم و با لبخند به خانواده سه نفرمون نگاه کردم

و ارزوی خوشبختی برای هرسه تامون کردم و بوسه رو روی موهای لطیف ا.ت و بچم گزاشتم

پــــــــــــایــــــــــــــانـــــــــــ♡
دیدگاه ها (۲)

☆چند سال دوری☆پارت: ۱امروز هم با افسردگی از خواب دل کندم و ر...

☆چند سال دوری☆پارت: ۲وقتی از نمای دور به میز خیره شدم حیرت ز...

☆بچه ی دوست داشتنی☆پارت: ۴ویو جونگکوک بعد از اینکه اون زن رو...

☆بچه ی دوست داشتنی☆پارت: ۳با خستگی تمانی که داشتم بلند شدم و...

شوهر دو روزه. پارت۵۳

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط