بچه ی دوست داشتنی
☆بچه ی دوست داشتنی☆
پارت: ۲
تا جایی که دوماه پیش میخواست منو از خونش بندازه بیرون ولی اجوما با هزارتا التماس
ازش خواست من بمونم چون جایی رو ندارم امروز هم داشتم زمین رو طی میکشیدم که دیدم اومد خونه
ولی تنها نبود و یه دختر با لباس باز که قشنگ معلوم بود هرشب زیر یکیه باهاش اومد داخل وقتی منو دید دستش رو دور
بازوی جونگکوکم گره زد و با پوزخند نگام کرد دلم میخواست همینجا جرش بدم تا بفهمه تاوان جونگکوک
منو دزدیدن چیه با اخم نگاش کردم که اخم جونگکوک به طرف منو دیدم اب دهنمو صدادار قورت دادم
که یهو با داد گفت
☆اینا چیه هاااا(داد)
_چ... چی جونگکوک چیو میگی
یهو یه عکس رو از جیبش دراورد که با دیدنش نزدیک بود سکته کنم یه عکس دیگه بود که
لباسی که خیلی دوسش دارم تنم بود و اون مرد درحال پاره کردنش بود چشمام تار میدید من اصلا
چهار ماهه از این خونه نرفتم بیرون این دیگه چیه میخواستم به جونگکوک بگم این من نیستم ولی
با سرعت و قدرت تمام از بازوم گرفت و کشون کشون منو برد سمت انباری خونه میخواست چیکار کنه
هرچقدر که با التماس میگفتم ولم کنه ولی ولم نمیکرد در انباری رو باز کرد و منو انداخت روی زمین انباری که سرد و تاریک بود
به خاطر ضربه ای که بهم وارد شده بود درد زیادی توی ناحیه شکمم داشتم دلم میخواست الان جونگکوک
بیاد بلندم کنه و قربون صدقم بره و بگه همش شوخی بود ولی این اتفاق نیوفتاد و در انباری رو با
صدای بلندی بست که شوک زیادی بهم وارد شد که صدای قفل در انباری هم اومد که خبر از حبص شدنم میداد
اینم از زندگیم خیلی عالیه اصن ای کاش هیچ وقت اون عکسا وجود نداشتن اینا همه
تله اس که برای منو جونگکوک درست کردن و حتما کسی که اینارو میفرسته ازمون متنفره
ادامه دارد....
پارت: ۲
تا جایی که دوماه پیش میخواست منو از خونش بندازه بیرون ولی اجوما با هزارتا التماس
ازش خواست من بمونم چون جایی رو ندارم امروز هم داشتم زمین رو طی میکشیدم که دیدم اومد خونه
ولی تنها نبود و یه دختر با لباس باز که قشنگ معلوم بود هرشب زیر یکیه باهاش اومد داخل وقتی منو دید دستش رو دور
بازوی جونگکوکم گره زد و با پوزخند نگام کرد دلم میخواست همینجا جرش بدم تا بفهمه تاوان جونگکوک
منو دزدیدن چیه با اخم نگاش کردم که اخم جونگکوک به طرف منو دیدم اب دهنمو صدادار قورت دادم
که یهو با داد گفت
☆اینا چیه هاااا(داد)
_چ... چی جونگکوک چیو میگی
یهو یه عکس رو از جیبش دراورد که با دیدنش نزدیک بود سکته کنم یه عکس دیگه بود که
لباسی که خیلی دوسش دارم تنم بود و اون مرد درحال پاره کردنش بود چشمام تار میدید من اصلا
چهار ماهه از این خونه نرفتم بیرون این دیگه چیه میخواستم به جونگکوک بگم این من نیستم ولی
با سرعت و قدرت تمام از بازوم گرفت و کشون کشون منو برد سمت انباری خونه میخواست چیکار کنه
هرچقدر که با التماس میگفتم ولم کنه ولی ولم نمیکرد در انباری رو باز کرد و منو انداخت روی زمین انباری که سرد و تاریک بود
به خاطر ضربه ای که بهم وارد شده بود درد زیادی توی ناحیه شکمم داشتم دلم میخواست الان جونگکوک
بیاد بلندم کنه و قربون صدقم بره و بگه همش شوخی بود ولی این اتفاق نیوفتاد و در انباری رو با
صدای بلندی بست که شوک زیادی بهم وارد شد که صدای قفل در انباری هم اومد که خبر از حبص شدنم میداد
اینم از زندگیم خیلی عالیه اصن ای کاش هیچ وقت اون عکسا وجود نداشتن اینا همه
تله اس که برای منو جونگکوک درست کردن و حتما کسی که اینارو میفرسته ازمون متنفره
ادامه دارد....
- ۶.۲k
- ۲۳ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط