برده

𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟒𝟓


تا میخواستم بلند شم به سمتم هجوم آورد و دستشو دور موهام پیج داد و از موهام گرفت‌ و به دنبال خودش روی زمین منو کشوند
و به سمت پله ها رفت ...زانو هام درد میکرد و نمیتونستم بلند شم و راه برم اونقدر سریع حرکت می‌کرد که لباسم بالا آمد و پهلوهام به پله های زیاد عمارت کشیده شد... هر کاری میکردم که دستم بهش برسه و خودمو ازش خلاص کنم نمیشد.. در سالن رو باز کرد..
خونی که از پهلو های زخمیم اومده بود کل کف سالن رو کثیف کرد... از یه سمت دیگه حرکت کرد و از چند تا پله پایین رفت که نوک تیز پله ها سرم رو زخمی کرد...هر چی جیغ و داد میزدم فایده ای نداشت و به راه خودش ادامه می‌داد به یه در رسیدیم ..درو باز کرد.. و پرتم کرد داخل به اطراف اتاق نگاهی انداختم و خون تو رگام خشک شد ...
با دیدن اطراف گذشته ی نفرت‌انگیزم برام زنده شد...اتاق شکنجه...
کابوسِ من...
دوباره از این اتاق سر درآوردم فقط فرقش با اون اتاق شکنجه قبلی اینه که اینجا بزرگ تره و وسایل بیشتری داره...
سریع بلند شدم...و نگاهمو به جونگکوک دادم رفت سمت اون شلاق ها و ترسناک ترینش رو برداشت و به سمتم امد...گرد و خاک اتاق باعث شده بود که سرفه ام بگیره پوزخندی زد و گفت...
جونگکوک: میدونی چرا این اتاق پر از گرد و خاکه؟
ا.ت:ن..نه..
جونگکوک: چون خیلی وقته که کسی تاحالا پاش به اینجا باز نشده..
ا.ت: چر..چرا؟
جونگکوک: چون همه میدونن که شکنجه هام چقدر ترسناکه و به حرف های من گوش میدن... من همیشه کسایی که از دستورات من سرپیچی میکنن رو به این اتاق میارم.. مثل تو... حالا فهميدی؟
ا.ت: ا..اره..
امد و پشت سرم قرار گرفت بهم نزدیک شد لبشو نزدیک لاله‌ی گوشم اورد و اروم زمزمه کرد ...
جونگکوک: میدونی آخرین کسی که اینجا بود سرنوشتش چیشد؟
از ترس میلرزیدم و سیخ وایستاده بودم....
ا.ت: ن..نه..ن..نمی..نمیدونم...
هموطور که ‌پشت سرم بود دستش رو جلو آورد و محکم چونه مو گرفت و سرم رو به سمت چپ برگردوند و با صدای ترسناکش گفت....
جونگکوک: مُرددد
به اون سمتی که سرم رو برگردونده بود نگاه کردم با چیزی که تو اون تاریکی دیده بودم جیغ بلندی کشیدم ..حالم بد شد و سریع از جونگکوک فاصله گرفتم....جنازه یه دختری که بهش میخورد هم‌سن من باشه با لباس های پاره و سر و صورت خونی اون گوشه افتاده بود....
فورا به سمت در رفتم و بازش کردم ... برخلاف تصورم در باز شد تا میخواستم فرار کنم از پشت دستم رو گرفت و کشید به داخل ...افتادم روی زمین و سرم به شدت درد گرفت شلاقشو بالا آورد تا میخواست منو بزنه جا خالی دادم اما شلاق اون چون که خیلی بلند بود ...به چشمام و صورتم برخورد کرد و خیلی دردم گرفت...تو همون موقع سرم به گوشه تخت خورد و سنگین شد و بعد دیگه چیزی نفهمیدم...

حمايت فراموش نشه🌹
دیدگاه ها (۸۱)

𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟒𝟔( ویو جونگکوک )خیلی عصبانی شده بودم چند و...

𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟒𝟕جیمین: اون دختره چی شد؟سوال های تکراریش د...

𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟒𝟒(دو روز بعد)(صبح)(ویو ا.ت)چند ساعتی میشد ...

𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟒𝟑[ویو ا.ت]داشتن راجب من حرف میزدن؟ اما درب...

پارت ۳ فیک مرز خون و عشق

پارت ۵ فیک مرز خون و عشق

پارت ۸ فیک مرز خون و عشق

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط