فن فیک : out of breath "پارت دو"
---
از سلف غذاخوری ظرف غذا رو گرفتم و دنبال میز خالی تو سالن غذا خوری گشتم.. اگر جای خالی بود همه با دیدن من کیفِشون رو روی صندلی میزاشتن که من کنارشون نباشم
بالاخره یه میز دَه نفره خالی پیدا کردم. رو یکی از صندلی ها نشستم و بعد از برداشتن چاپ استیک مشغول غذا خوردن شدم
ظرفش و روی میز کوبید و کنارم نشست
جیهوپ: چرا تنهایی؟
سورا: تو چرا دنبال من راه افتادی؟
جیهوپ: خب چون به نظر دختر کیوتی میای ، منم از دخترای با مزه خوشم میاد و دوست دارم بیشتر پیششون باشم
گونه هام قرمز شد و دوباره سعی کردم بهش بی توجهی کنم
یه دختر به سمت جیهوپ دویید و گوشیش و به جیهوپ داد
دختر: جیهوپ اوپا میشه یه سلفی باهم بگیریم؟
جیهوپ: حتما
گوشی رو جلوی صورتش گرفت و بعد از چند ثانیه عکس انداخت
دختر گوشی رو گرفت و گفت: تو خیلی جذابی ، سعی کن با دخترای بهتری بگردی
جیهوپ با اخم به دختر خیره شده که ترسید و فوری فرار کرد
کم کم چند نفر دیگه هم دورمون نشستن
جونگکوک ، جین ، نامجون ، شوگا ، جیمین
تهیونگ با تعجب داد زد: چرا سر میز خودتون نیستید ؟
شوگا : چون جیهوپ میخواد اینجا بشینه. تو ام خفه خون بگیر بشین غذا تو بخور
با این حرفش همه مشغول خندیدن شدن ، به زور جلوی خودم و گرفتم که نخندم
تهیونگ با اخم نشست و چاپ استیک هارو تو ظرفش چرخوند
نامجون: انگار یه دوست جدید به اکیپمون اضافه شده. خوش اومدی
سرم و بالا گرفتم: ها؟ چی؟
جیمین: اون گفت خوش اومدی.
سورا: آها...ممنون
جین: بچه ها اون خیلی کیوته ، درسته؟
جونگکوک زیر چشمی به من نگاه کرد: کیوت نیست ولی خوشگله.
حسابی خجالت کشیده بودم پس سعی کردم جمع رو ترک کنم
سورا:از آشنا شدن باهاتون خوشحال شدم فقط... فکر میکنم بهتره یه جای دیگه بشینم
تهیونگ: همممم ممنون میشم اگر اینکار و بکنی.
جیهوپ دستش و روی پام گذاشت و فشار داد: لطفا جایی نرو
سورا:ولی....
جیهوپ: گفتم بشین،لطفا
شوگا:معذبش نکنید بزارید غذاشو بخوره،بالاخره جونگکوک هم روز اول که به اکیپ ملحق شد خیلی خجالتی بود ولی الان فکر کنم جیمین و حامله کرده باشه
جیمین و جونگکوک: یااااا هیوووونگگگ
---
کیفم رو جمع کردم و بعد از خداحافظی کردن با پسرا از کلاس خارج شدم.
وسطای راه بودم که یه ماشین مشکی نگه داشت و بوق زد
شیشه وَن اومد پایین و تهیونگ داد زد:سوراشی، بپر بالا
سورا: برای چی؟
تهیونگ: گفتم سوار شو باید حرف بزنیم
انقدر عصبی بود که توان مخالفت کردن باهاش رو نداشتم.
در ماشین رو باز کرد و من فوری نشستم
تهیونگ(به راننده) :اول سورا رو میرسونیم خونَشون بعد برمیگردیم خونه باشه؟
راننده: بله آقای کیم
با راه افتادن ماشین تهیونگ یه سینی کاغذی قهوه رو جلوم گرفت
تهیونگ:بردار
سورا: نمیخوام ممنون
تهیونگ: یااا چطور جرات میکنی با من لج کنی؟گفتم بردار
یکی از کاپ های قهوه رو برداشتم و تشکر کردم
گفت: دلیل اینکه میخواستم باهات حرف بزنم اینِ که باید عاقلانه تصمیم بگیرم. تو ام مثل من هیچ گناهی نکردی و این حقت نیست که اینطوری باهات رفتار کنم مخصوصا با تویی که دختر آروم و مهربونی هستی.
خندیدم: خب پس ، یعنی....
تهیونگ: نه اون چیزی که بهش فکر میکنی قرار نیست اتفاق بیافته ، فقط میخوام باهم دوست باشیم. مثل دوتا خواهر برادر و سال تحصیلی خوبی رو کنار هم بگذرونیم ، نظرت چیه؟
سورا: عالییههههه... پس یعنی از الان به بعد تو هیونگمی؟
تهیونگ: معلومه! ولی باید پدر هامون و گول بزنیم. خب پدر من خیلی پیره و تا باهاش مخالفت میکنم قلبش درد میگیره. دلم واقعا براش میسوزه. پس برای اینکه از شر حرفای پدر هامون راحت بشیم بیا وانمود کنیم باهم قرار میزاریم.
سورا: باشه قبوله.
مستطیلی خندید: از اینکه دوست جدید پیدا کردم خوشحالم!
---
استاد وارد کلاس شد. برگه هایی توی دستش بود. گفت: بچه ها داریم میریم اردو. هرکی میاد از الان بگه که فرم شرایط و کامل کنه.
جیهوپ با دست زد به بازوم:میای دیگه نه؟
سورا:نه..
جونگکوک و جین که جلوی من نشسته بودن برگشتن سمتم
جونگکوک :اگر تو نری اردو منم نِمیرم
جین: باید بیای ، اگر بیای خوراکی هام و باهات تقسیم میشم.
اوضاع خیلی فرق کرده بود و الان هر هفت نفرشون کنار من ته کلاس نشسته بودن
شوگا : سوال نیست ، باید بیای
هیچ حرفی نزدم و به کتابم خیره شدم
استاد چانگ: ته کلاس چه خبره؟ کسی نمیخواد شرکت کنه؟
تهیونگ ایستاد و گفت: چرا . عامم.. ما هفت نفر و سورا ، لطفا فرم و بِدید
زیر لبی صداش کردم: تهیونگگگ!!!!
نگاهم کرد و شونه ای بالا انداخت: ببخشید من بدونِ خواهرم جایی نمیرم
بعد از اینکه دیگران دیدن تهیونگ و اکیپش هم شرکت میکنن دونه دونه دستشون و بالا گرفتن.
----
از سلف غذاخوری ظرف غذا رو گرفتم و دنبال میز خالی تو سالن غذا خوری گشتم.. اگر جای خالی بود همه با دیدن من کیفِشون رو روی صندلی میزاشتن که من کنارشون نباشم
بالاخره یه میز دَه نفره خالی پیدا کردم. رو یکی از صندلی ها نشستم و بعد از برداشتن چاپ استیک مشغول غذا خوردن شدم
ظرفش و روی میز کوبید و کنارم نشست
جیهوپ: چرا تنهایی؟
سورا: تو چرا دنبال من راه افتادی؟
جیهوپ: خب چون به نظر دختر کیوتی میای ، منم از دخترای با مزه خوشم میاد و دوست دارم بیشتر پیششون باشم
گونه هام قرمز شد و دوباره سعی کردم بهش بی توجهی کنم
یه دختر به سمت جیهوپ دویید و گوشیش و به جیهوپ داد
دختر: جیهوپ اوپا میشه یه سلفی باهم بگیریم؟
جیهوپ: حتما
گوشی رو جلوی صورتش گرفت و بعد از چند ثانیه عکس انداخت
دختر گوشی رو گرفت و گفت: تو خیلی جذابی ، سعی کن با دخترای بهتری بگردی
جیهوپ با اخم به دختر خیره شده که ترسید و فوری فرار کرد
کم کم چند نفر دیگه هم دورمون نشستن
جونگکوک ، جین ، نامجون ، شوگا ، جیمین
تهیونگ با تعجب داد زد: چرا سر میز خودتون نیستید ؟
شوگا : چون جیهوپ میخواد اینجا بشینه. تو ام خفه خون بگیر بشین غذا تو بخور
با این حرفش همه مشغول خندیدن شدن ، به زور جلوی خودم و گرفتم که نخندم
تهیونگ با اخم نشست و چاپ استیک هارو تو ظرفش چرخوند
نامجون: انگار یه دوست جدید به اکیپمون اضافه شده. خوش اومدی
سرم و بالا گرفتم: ها؟ چی؟
جیمین: اون گفت خوش اومدی.
سورا: آها...ممنون
جین: بچه ها اون خیلی کیوته ، درسته؟
جونگکوک زیر چشمی به من نگاه کرد: کیوت نیست ولی خوشگله.
حسابی خجالت کشیده بودم پس سعی کردم جمع رو ترک کنم
سورا:از آشنا شدن باهاتون خوشحال شدم فقط... فکر میکنم بهتره یه جای دیگه بشینم
تهیونگ: همممم ممنون میشم اگر اینکار و بکنی.
جیهوپ دستش و روی پام گذاشت و فشار داد: لطفا جایی نرو
سورا:ولی....
جیهوپ: گفتم بشین،لطفا
شوگا:معذبش نکنید بزارید غذاشو بخوره،بالاخره جونگکوک هم روز اول که به اکیپ ملحق شد خیلی خجالتی بود ولی الان فکر کنم جیمین و حامله کرده باشه
جیمین و جونگکوک: یااااا هیوووونگگگ
---
کیفم رو جمع کردم و بعد از خداحافظی کردن با پسرا از کلاس خارج شدم.
وسطای راه بودم که یه ماشین مشکی نگه داشت و بوق زد
شیشه وَن اومد پایین و تهیونگ داد زد:سوراشی، بپر بالا
سورا: برای چی؟
تهیونگ: گفتم سوار شو باید حرف بزنیم
انقدر عصبی بود که توان مخالفت کردن باهاش رو نداشتم.
در ماشین رو باز کرد و من فوری نشستم
تهیونگ(به راننده) :اول سورا رو میرسونیم خونَشون بعد برمیگردیم خونه باشه؟
راننده: بله آقای کیم
با راه افتادن ماشین تهیونگ یه سینی کاغذی قهوه رو جلوم گرفت
تهیونگ:بردار
سورا: نمیخوام ممنون
تهیونگ: یااا چطور جرات میکنی با من لج کنی؟گفتم بردار
یکی از کاپ های قهوه رو برداشتم و تشکر کردم
گفت: دلیل اینکه میخواستم باهات حرف بزنم اینِ که باید عاقلانه تصمیم بگیرم. تو ام مثل من هیچ گناهی نکردی و این حقت نیست که اینطوری باهات رفتار کنم مخصوصا با تویی که دختر آروم و مهربونی هستی.
خندیدم: خب پس ، یعنی....
تهیونگ: نه اون چیزی که بهش فکر میکنی قرار نیست اتفاق بیافته ، فقط میخوام باهم دوست باشیم. مثل دوتا خواهر برادر و سال تحصیلی خوبی رو کنار هم بگذرونیم ، نظرت چیه؟
سورا: عالییههههه... پس یعنی از الان به بعد تو هیونگمی؟
تهیونگ: معلومه! ولی باید پدر هامون و گول بزنیم. خب پدر من خیلی پیره و تا باهاش مخالفت میکنم قلبش درد میگیره. دلم واقعا براش میسوزه. پس برای اینکه از شر حرفای پدر هامون راحت بشیم بیا وانمود کنیم باهم قرار میزاریم.
سورا: باشه قبوله.
مستطیلی خندید: از اینکه دوست جدید پیدا کردم خوشحالم!
---
استاد وارد کلاس شد. برگه هایی توی دستش بود. گفت: بچه ها داریم میریم اردو. هرکی میاد از الان بگه که فرم شرایط و کامل کنه.
جیهوپ با دست زد به بازوم:میای دیگه نه؟
سورا:نه..
جونگکوک و جین که جلوی من نشسته بودن برگشتن سمتم
جونگکوک :اگر تو نری اردو منم نِمیرم
جین: باید بیای ، اگر بیای خوراکی هام و باهات تقسیم میشم.
اوضاع خیلی فرق کرده بود و الان هر هفت نفرشون کنار من ته کلاس نشسته بودن
شوگا : سوال نیست ، باید بیای
هیچ حرفی نزدم و به کتابم خیره شدم
استاد چانگ: ته کلاس چه خبره؟ کسی نمیخواد شرکت کنه؟
تهیونگ ایستاد و گفت: چرا . عامم.. ما هفت نفر و سورا ، لطفا فرم و بِدید
زیر لبی صداش کردم: تهیونگگگ!!!!
نگاهم کرد و شونه ای بالا انداخت: ببخشید من بدونِ خواهرم جایی نمیرم
بعد از اینکه دیگران دیدن تهیونگ و اکیپش هم شرکت میکنن دونه دونه دستشون و بالا گرفتن.
----
۵۶.۰k
۰۷ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.