فن فیک : out of breath "پارت سه"
---
خانم چانگ دونه دونه فرم هارو پخش کرد. فرم رو روبروی من گذاشت و بعد برگشت سرجاش. داد زد: تا چند دقیقه دیگه که زنگ میخوره باید تحویل بدید
همه مشغول نوشتن شدن. هوسوک در عرض چند ثانیه فرم و کامل کرد و بعد به من که هنوز به فرم زل زده بودم خیره شد
هوسوک: اه پرش کن دیگه. اول اسمت. بعد یه شماره تماس،ادرس،بیماری و هرچی هست بنویس.
مشغول نوشتن شدم
کیم سورا.
********
گانگنام کوچه ی چانگسو ، شماره هشت.
و بعد امضا.
هوسوک: کوچه ی چانگسو؟
سورا: امممم سرت توی برگه ی منه؟
هوسوک : متاسفم.
فرم رو بالا گرفتم و بعد از اینکه خانم چانگ فرم رو گرفت کیفم و انداختم روی کولم و از کلاس خارج شدم.
پله های دانشگاه رو بالا رفتم و بعد پایین.. از دانشگاه خارج شدم و با پا ضربه ای به سنگ روبروم زدم.. همینجوری بهش ضربه میزدم و میرفتم جلوتر تا زمانی که به خونه برسم. یه نفر دویید دنبالم و دستش و انداخت دور گردنم.
هینی کشیدم و از ترس کمی بالاتر پریدم
که دستاش و بالا گرفت و گفت: آروم باش منم!
+جونگکوکا چرا دست از سرم بر نمیداری؟
-خب.... چون تو بیش از حد کیوتی و نمیشه تنهات گذاشت؟
هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد و به راهمون ادامه دادیم.
سکوت بینمون و شکستم و گفتم: هر شش نفر از دوستات ، با ماشینای گرون قیمت میان دانشگاه و میرن. مخصوصا جین هیونگ! اما تو....
پرید وسط حرفم: نمیخوام درمورد وضع مالی مون حرف بزنم
+باشه هرطور راحتی
پارک قشنگی سر راهمون بود که پر از درخت ها با شکوفه های صورتی بود . رفتیم داخل پارک و روی صندلی نشستیم ، میدونم که بعد از اینکه برگشتم خونه پدرم مجبورم میکنه یک ساعت زودتر برم سَرِکار تا پول درارم و اون با پولهای من هرشب مست کنه !
سرم و روی زانوهام گذاشتم و چشمام و بستم
+هوفف سورا اینم زندگیه تو داری ؟! گندش بزنن
-یکم امیدوار باش
+یعنی واقعا صدام انقدر بلند بود که شنیدی؟
جونگکوک: البته که نه ، من گوشام تیزه ، حتی اگر اون سر دنیا هم باشی صداتو میشنوم
چند دقیقه گذشت و وقتی دید هیچ حرفی نمیزنم تک سرفه ای کرد
جونگکوک: من خیلی هندسامم نه؟
+نه
-یااا چطور جرات..
+واقعا نیستی ، نمیدونم چطور کل بچه های دانشگاه روت کراشن
دستش و بین موهاش برد و همونطور که از عصبانیت نفس نفس میزد موهاش رو مرتب کرد
جونگکوک: ولی تو خوشگلی.
+میدونم..
-آیش دختره ی پررو ، راستی تو دو رگه ای؟
سوال جالبی بود ، حتما باید این سوال براش پیش می اومد چون چشمهای آبی و پوست بیش ازحد سفید داشتم ، موهای صاف و طلایی و بقیه اجزای صورتم دقیقا مثل کره ای ها بود
+مادرم روسی بود.
-بود؟
+هووم تا قبل از اینکه سکته کنه
-متاسفم
قهقهه زدم که متعجب بهم نگاه کرد
سورا: اشکالی نداره ، راستش خوشحالم که سکته کرد چون اگر خودش نمیمُرد توسط پدرم کشته میشد
چشمهاش از شدت تعجب بازتر شد. از روی صندلی بلند شدم و گفتم: خوشحال
شدم از اینکه باهات حرف زدم . فعلا
--بعد از اینکه به بابا التماس کردم بزاره برم اردو بالاخره اجازه داد.
از اتوبوس تفریحی پیاده شدیم و همونطور که دست تهیونگ رو گرفته بودم دوتایی تو جنگل میدوییدیم که با صدای سوت خانم چانگ سرجامون ایستادیم.
خانم چانگ:شما دوتا کجا میرید؟
فوری برگشتیم و دایره وار دور هم نشستیم.
خانم چانگ: امشب تو جنگل میمونیم و فردا برمیگردیم. حالا میتونیم کمی حرف بزنیم و بعدش ، تیم دونفره میشیم و برای غذا و اتیش چوب و خوراکی پیدا میکنیم و چادر میزنیم. خوبه؟
همه سرشون و به چپ و راست چرخوندن و گفتن: عالیه.
تقریبا 25 نفر بودیم.
میچا دختری که حاضر بود من و بُکُشه دستش و گرفت بالا: خانم چانگ چطوره به سورا بگیم بره بالای درخت میوه بیاره؟
تهیونگ: چرا سورا؟ چرا خودت انجامش نمیدی؟
منتظر حرفی از طرف خانم چانگ بودم
خانم چانگ: فکر خوبیه
میچا لبخندی زد و منم خواستم اعتراض کنم که خانم چانگ فرصت حرف زدن نداد: پس میچا میره بالای درخت و برامون میوه میاره چطوره؟
میچا با عصبانیت جمع رو ترک کرد
خانم چانگ : گروه دو نفره بشید تا یک ساعت دیگه شب میشه.
تهیونگ و جونگکوک : من و سورا.
هردو باهم گفتن و بعد با اخم به هم دیگه خیره شدن
هر 20 نفر تیم شدن و رفتن برای پیدا کردن خوراکی و من و اون دو نفر و یونگی موندیم
معلم: شما چهار نفر زود هم تیمی تون و انتخاب کنید اگرنه خودم انتخاب میکنم
تهیونگ زیر لبی گفت: میشه باهم تیم بشیم؟
بین کوک و تِه گیر کرده بودم و نمیدونستم چی بگم یونگی دستش و انداخت دور گردنم: من و سورا باهم میریم
تصمیم گرفتم برای اینکه هیچکدومشون با یونگی بریم دنبال چوب بگردیم
--
خانم چانگ دونه دونه فرم هارو پخش کرد. فرم رو روبروی من گذاشت و بعد برگشت سرجاش. داد زد: تا چند دقیقه دیگه که زنگ میخوره باید تحویل بدید
همه مشغول نوشتن شدن. هوسوک در عرض چند ثانیه فرم و کامل کرد و بعد به من که هنوز به فرم زل زده بودم خیره شد
هوسوک: اه پرش کن دیگه. اول اسمت. بعد یه شماره تماس،ادرس،بیماری و هرچی هست بنویس.
مشغول نوشتن شدم
کیم سورا.
********
گانگنام کوچه ی چانگسو ، شماره هشت.
و بعد امضا.
هوسوک: کوچه ی چانگسو؟
سورا: امممم سرت توی برگه ی منه؟
هوسوک : متاسفم.
فرم رو بالا گرفتم و بعد از اینکه خانم چانگ فرم رو گرفت کیفم و انداختم روی کولم و از کلاس خارج شدم.
پله های دانشگاه رو بالا رفتم و بعد پایین.. از دانشگاه خارج شدم و با پا ضربه ای به سنگ روبروم زدم.. همینجوری بهش ضربه میزدم و میرفتم جلوتر تا زمانی که به خونه برسم. یه نفر دویید دنبالم و دستش و انداخت دور گردنم.
هینی کشیدم و از ترس کمی بالاتر پریدم
که دستاش و بالا گرفت و گفت: آروم باش منم!
+جونگکوکا چرا دست از سرم بر نمیداری؟
-خب.... چون تو بیش از حد کیوتی و نمیشه تنهات گذاشت؟
هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد و به راهمون ادامه دادیم.
سکوت بینمون و شکستم و گفتم: هر شش نفر از دوستات ، با ماشینای گرون قیمت میان دانشگاه و میرن. مخصوصا جین هیونگ! اما تو....
پرید وسط حرفم: نمیخوام درمورد وضع مالی مون حرف بزنم
+باشه هرطور راحتی
پارک قشنگی سر راهمون بود که پر از درخت ها با شکوفه های صورتی بود . رفتیم داخل پارک و روی صندلی نشستیم ، میدونم که بعد از اینکه برگشتم خونه پدرم مجبورم میکنه یک ساعت زودتر برم سَرِکار تا پول درارم و اون با پولهای من هرشب مست کنه !
سرم و روی زانوهام گذاشتم و چشمام و بستم
+هوفف سورا اینم زندگیه تو داری ؟! گندش بزنن
-یکم امیدوار باش
+یعنی واقعا صدام انقدر بلند بود که شنیدی؟
جونگکوک: البته که نه ، من گوشام تیزه ، حتی اگر اون سر دنیا هم باشی صداتو میشنوم
چند دقیقه گذشت و وقتی دید هیچ حرفی نمیزنم تک سرفه ای کرد
جونگکوک: من خیلی هندسامم نه؟
+نه
-یااا چطور جرات..
+واقعا نیستی ، نمیدونم چطور کل بچه های دانشگاه روت کراشن
دستش و بین موهاش برد و همونطور که از عصبانیت نفس نفس میزد موهاش رو مرتب کرد
جونگکوک: ولی تو خوشگلی.
+میدونم..
-آیش دختره ی پررو ، راستی تو دو رگه ای؟
سوال جالبی بود ، حتما باید این سوال براش پیش می اومد چون چشمهای آبی و پوست بیش ازحد سفید داشتم ، موهای صاف و طلایی و بقیه اجزای صورتم دقیقا مثل کره ای ها بود
+مادرم روسی بود.
-بود؟
+هووم تا قبل از اینکه سکته کنه
-متاسفم
قهقهه زدم که متعجب بهم نگاه کرد
سورا: اشکالی نداره ، راستش خوشحالم که سکته کرد چون اگر خودش نمیمُرد توسط پدرم کشته میشد
چشمهاش از شدت تعجب بازتر شد. از روی صندلی بلند شدم و گفتم: خوشحال
شدم از اینکه باهات حرف زدم . فعلا
--بعد از اینکه به بابا التماس کردم بزاره برم اردو بالاخره اجازه داد.
از اتوبوس تفریحی پیاده شدیم و همونطور که دست تهیونگ رو گرفته بودم دوتایی تو جنگل میدوییدیم که با صدای سوت خانم چانگ سرجامون ایستادیم.
خانم چانگ:شما دوتا کجا میرید؟
فوری برگشتیم و دایره وار دور هم نشستیم.
خانم چانگ: امشب تو جنگل میمونیم و فردا برمیگردیم. حالا میتونیم کمی حرف بزنیم و بعدش ، تیم دونفره میشیم و برای غذا و اتیش چوب و خوراکی پیدا میکنیم و چادر میزنیم. خوبه؟
همه سرشون و به چپ و راست چرخوندن و گفتن: عالیه.
تقریبا 25 نفر بودیم.
میچا دختری که حاضر بود من و بُکُشه دستش و گرفت بالا: خانم چانگ چطوره به سورا بگیم بره بالای درخت میوه بیاره؟
تهیونگ: چرا سورا؟ چرا خودت انجامش نمیدی؟
منتظر حرفی از طرف خانم چانگ بودم
خانم چانگ: فکر خوبیه
میچا لبخندی زد و منم خواستم اعتراض کنم که خانم چانگ فرصت حرف زدن نداد: پس میچا میره بالای درخت و برامون میوه میاره چطوره؟
میچا با عصبانیت جمع رو ترک کرد
خانم چانگ : گروه دو نفره بشید تا یک ساعت دیگه شب میشه.
تهیونگ و جونگکوک : من و سورا.
هردو باهم گفتن و بعد با اخم به هم دیگه خیره شدن
هر 20 نفر تیم شدن و رفتن برای پیدا کردن خوراکی و من و اون دو نفر و یونگی موندیم
معلم: شما چهار نفر زود هم تیمی تون و انتخاب کنید اگرنه خودم انتخاب میکنم
تهیونگ زیر لبی گفت: میشه باهم تیم بشیم؟
بین کوک و تِه گیر کرده بودم و نمیدونستم چی بگم یونگی دستش و انداخت دور گردنم: من و سورا باهم میریم
تصمیم گرفتم برای اینکه هیچکدومشون با یونگی بریم دنبال چوب بگردیم
--
۴۲.۵k
۰۸ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.