ات دیگه برام مهم نیست فقط می خوام پیش خانوادم دوستام باشم ازت ...
𝒑𝒂𝒓𝒕 ²⁶
ات : دیگه برام مهم نیست فقط می خوام پیش خانوادم دوستام باشم ازت ممنونم که باعث شدی تا اخر عمرم عذاب بکشم و به هیچکس اعتماد نکنم و عشق باور نداشته باشم
کوک : فقط یه فرصت بهم بده قول می دم جبران کنم خواهش می کنم ات تو اگه بری من داغون می شم(با ناراحتی اشک) دست ات رو گرفت
ات : فرصت دادم اما خودت نخواستی دیگه فرصت ها تموم شد (دسش رو از داخل دست کوک بیرون اورد)
مامان کوک : ات دخترم وسایلت رو بردار تا بریم پیش پدر مادرت
ات رفت وسایلش رو برداشت بدون توجه به کوک با مامان کوک رفتتن بیرون سوار ماشین شدن توی راه
مامان کوک : ات دخترم فکر نمی کردم واقعا عروسم باشی خیلی خوشحال شدم(با خوشحالی و امیخته با غم )
ات : اما دیگه نیستم (خیلی اروم با ارامش )
مامان کوک : من مامان جونگ کوکم خوب می شناسمش تاحالا برای نرفتن چیزی یا برای اینکه کسی رو از دست نده اینقدر ناراحت نشده بود من خیلی وقت بود اشکاش رو ندیده بودم بخاطر تو بود تاحالا داخل چشماش اینقدر پشیمونی ندیده بودم
ات : مامان دیگه برام مهم نیست (خیلی جدی بدون حتی لحضه ای فکر کردن)
مامان کوک: توی اشپزخونه تاحالا با همه حتی من سر اینکه باهاش اشپزی کردم دسیارش بودم داد زده اما با تو خیلی راحت بود وقتی با تو اشپزی می کرد خوشحالیش برق داخل چشاش رو که سعی داشت پنهان کنه رو می شد دید اون خیلی مراقبت بود و حواسش به تو بود همش رو دیدم اون خیلی عاشقته اینو مطمعنم کاری که کرده از سر نادونی و یه حوس بوده سوزنهوا برای کارش و پول پدرش و یکم شیطنتش بوده فقط اما تو عشق واقعیشی بدون تو نمی توته یه فرصت بهش بده ازت خواهش می کنم (با ناراحتی التماس )
ات : نه مامان زیاد بهش فرصت دادم خودش نخواست من دیگه خسته شدن احتیاج به ارامش دارم بخاطر اون پدر مادر و دوستام رو ول کردم می خوام کنار اونا باشم (خیلی محکم و جدی خسته )
مامان کوک : می تونی کوک و ول کنی خیال نکن نمی بینم که چقدر عاشقشی چه زود نگرانش می شی وقتی بهش نگاه می که چشات برق می زنه تو هم عاشقشی درسته
ات : سکوت کرد
مامان کوک : بهش یه فرصت بده من پسرم رو می شناسم مطمعن باش اون بهترین شوهر دنیا برای تو بیشتر از هر کسی تو رو دوست داره حتی تو رو از من بیشتر دوست داره خوب فکر کن الان نیاز نیست جواب بدی در ارامش فکر کن
یه ماه بعد
ویو ات
داخل این یه ماه کوک تمام تلاشش رو کرده هر روز برام هدیه می فرسته با پدر مادرم کلی صحبت کرده خلاصه همه کار کرده امروز می خوام برم دیدنش تا تکلیف مو مشخص کنم یا طلاق یا هم نه به خودش بستگی داره
ات : مامان و بابا من می خوام برم با کوک صحبت کنم
مامان ات : تصمیمت چیه؟
ات : به خودش بستگی داره
بابا ات : هر تصمیمی بگیری این دفعه دیگه ولت نمی کنم پشتت ..
ات : دیگه برام مهم نیست فقط می خوام پیش خانوادم دوستام باشم ازت ممنونم که باعث شدی تا اخر عمرم عذاب بکشم و به هیچکس اعتماد نکنم و عشق باور نداشته باشم
کوک : فقط یه فرصت بهم بده قول می دم جبران کنم خواهش می کنم ات تو اگه بری من داغون می شم(با ناراحتی اشک) دست ات رو گرفت
ات : فرصت دادم اما خودت نخواستی دیگه فرصت ها تموم شد (دسش رو از داخل دست کوک بیرون اورد)
مامان کوک : ات دخترم وسایلت رو بردار تا بریم پیش پدر مادرت
ات رفت وسایلش رو برداشت بدون توجه به کوک با مامان کوک رفتتن بیرون سوار ماشین شدن توی راه
مامان کوک : ات دخترم فکر نمی کردم واقعا عروسم باشی خیلی خوشحال شدم(با خوشحالی و امیخته با غم )
ات : اما دیگه نیستم (خیلی اروم با ارامش )
مامان کوک : من مامان جونگ کوکم خوب می شناسمش تاحالا برای نرفتن چیزی یا برای اینکه کسی رو از دست نده اینقدر ناراحت نشده بود من خیلی وقت بود اشکاش رو ندیده بودم بخاطر تو بود تاحالا داخل چشماش اینقدر پشیمونی ندیده بودم
ات : مامان دیگه برام مهم نیست (خیلی جدی بدون حتی لحضه ای فکر کردن)
مامان کوک: توی اشپزخونه تاحالا با همه حتی من سر اینکه باهاش اشپزی کردم دسیارش بودم داد زده اما با تو خیلی راحت بود وقتی با تو اشپزی می کرد خوشحالیش برق داخل چشاش رو که سعی داشت پنهان کنه رو می شد دید اون خیلی مراقبت بود و حواسش به تو بود همش رو دیدم اون خیلی عاشقته اینو مطمعنم کاری که کرده از سر نادونی و یه حوس بوده سوزنهوا برای کارش و پول پدرش و یکم شیطنتش بوده فقط اما تو عشق واقعیشی بدون تو نمی توته یه فرصت بهش بده ازت خواهش می کنم (با ناراحتی التماس )
ات : نه مامان زیاد بهش فرصت دادم خودش نخواست من دیگه خسته شدن احتیاج به ارامش دارم بخاطر اون پدر مادر و دوستام رو ول کردم می خوام کنار اونا باشم (خیلی محکم و جدی خسته )
مامان کوک : می تونی کوک و ول کنی خیال نکن نمی بینم که چقدر عاشقشی چه زود نگرانش می شی وقتی بهش نگاه می که چشات برق می زنه تو هم عاشقشی درسته
ات : سکوت کرد
مامان کوک : بهش یه فرصت بده من پسرم رو می شناسم مطمعن باش اون بهترین شوهر دنیا برای تو بیشتر از هر کسی تو رو دوست داره حتی تو رو از من بیشتر دوست داره خوب فکر کن الان نیاز نیست جواب بدی در ارامش فکر کن
یه ماه بعد
ویو ات
داخل این یه ماه کوک تمام تلاشش رو کرده هر روز برام هدیه می فرسته با پدر مادرم کلی صحبت کرده خلاصه همه کار کرده امروز می خوام برم دیدنش تا تکلیف مو مشخص کنم یا طلاق یا هم نه به خودش بستگی داره
ات : مامان و بابا من می خوام برم با کوک صحبت کنم
مامان ات : تصمیمت چیه؟
ات : به خودش بستگی داره
بابا ات : هر تصمیمی بگیری این دفعه دیگه ولت نمی کنم پشتت ..
- ۴۳.۲k
- ۱۸ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط