پارت[45]
پارت[45]
اجوما از بچها مراقبت میکنه تا چندین سال بچها بزرگ میشن......ینی 16سالشون میشه.....
ویو تهیونگ:از شرکتش برگشته بود.....
دخترش:باباییی جونممم خوش اومدیی( بغلش میکنه)
تهیونگ:سلام دختر بابا
پسرش:سلام بابا
تهیونگ:سلام پسرم
دخترش:بابایی ما هنوز غذا نخوردیم منتظر تو بودیم
اجوما:پسرم هرچی گفتم بیاین غذاتونو بخورین گفتن نه منتظر بابا میمونیم
تهیونگ:یا بچها اجومارو اذیت کردین؟
پسرشو دخترش:نه بابایی
تهیونگ:خب بیاین الان غذا بخوریم....
بعد از غذا....
تهیونگ:بچها میخوام در مورد یچیزی باهاتون صحبت کنم چون فردا تولد 16سالگیتونه باید یه چیزی بهتون بگم......
دخترش:آم بابایی درمورد چیه؟
تهیونگ:حرفی که مادرتون زده
پسرش:مامان
تهیونگ:اره مامانتون
پسرش:خب بگو دیگه بابایی نمیتومم صبر کنم
تهیونگ:خب زمانی که منو مادرتون فهمیدیم شماهارو داریم دکترا گفته بودن که مادرتون بیماره و غیره و وقتی من اینو به مادرتون گفتم مادرتون از من یه درخواستی داشت و روش خیلی تاکید میکرد....
(براشون همچیزو تعریف کرد دیگه کلا خودتون هم برین یه فلش بک بزنین ببین ا/ت چی گفته بود😂)
دخترش:اوپا(یکم ناراحت)
تهیونگ:جانم؟
دخترش:میخواین ازدواج کنین؟
تهیونگ:دخترم یه خانومی هستش که خب خانم بدی هم نیس...
پسرش:بابا
تهیونگ:بعله؟
پسرش:من مشکلی ندارم با ازدواجتون
تهیونگ:خیلی ممنونم پسرم
دخترش:بابا من هم.....منم...منم مشکلی ندارم(لبخند مصنوعی)
دخترش:داداشی بیا بریم تویه اتاقمون
پسرش:بریم ابجی....
ادامه دارد....
میخوام بازم شرط بزارم ببخشید گایز 7کامنت و 7تا لایک......(تعداد اعضایه بی تی اس😂)
اجوما از بچها مراقبت میکنه تا چندین سال بچها بزرگ میشن......ینی 16سالشون میشه.....
ویو تهیونگ:از شرکتش برگشته بود.....
دخترش:باباییی جونممم خوش اومدیی( بغلش میکنه)
تهیونگ:سلام دختر بابا
پسرش:سلام بابا
تهیونگ:سلام پسرم
دخترش:بابایی ما هنوز غذا نخوردیم منتظر تو بودیم
اجوما:پسرم هرچی گفتم بیاین غذاتونو بخورین گفتن نه منتظر بابا میمونیم
تهیونگ:یا بچها اجومارو اذیت کردین؟
پسرشو دخترش:نه بابایی
تهیونگ:خب بیاین الان غذا بخوریم....
بعد از غذا....
تهیونگ:بچها میخوام در مورد یچیزی باهاتون صحبت کنم چون فردا تولد 16سالگیتونه باید یه چیزی بهتون بگم......
دخترش:آم بابایی درمورد چیه؟
تهیونگ:حرفی که مادرتون زده
پسرش:مامان
تهیونگ:اره مامانتون
پسرش:خب بگو دیگه بابایی نمیتومم صبر کنم
تهیونگ:خب زمانی که منو مادرتون فهمیدیم شماهارو داریم دکترا گفته بودن که مادرتون بیماره و غیره و وقتی من اینو به مادرتون گفتم مادرتون از من یه درخواستی داشت و روش خیلی تاکید میکرد....
(براشون همچیزو تعریف کرد دیگه کلا خودتون هم برین یه فلش بک بزنین ببین ا/ت چی گفته بود😂)
دخترش:اوپا(یکم ناراحت)
تهیونگ:جانم؟
دخترش:میخواین ازدواج کنین؟
تهیونگ:دخترم یه خانومی هستش که خب خانم بدی هم نیس...
پسرش:بابا
تهیونگ:بعله؟
پسرش:من مشکلی ندارم با ازدواجتون
تهیونگ:خیلی ممنونم پسرم
دخترش:بابا من هم.....منم...منم مشکلی ندارم(لبخند مصنوعی)
دخترش:داداشی بیا بریم تویه اتاقمون
پسرش:بریم ابجی....
ادامه دارد....
میخوام بازم شرط بزارم ببخشید گایز 7کامنت و 7تا لایک......(تعداد اعضایه بی تی اس😂)
۷.۲k
۰۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.