پارت[14]
پارت[14]
ا/ت:یونگی
شوگا:بلی؟
ا/ت:سومین اینا چی گفتن
شوگا:آم گفتن باشه(بهش نگفت ناراحت نشه)
شب موقع شام.....
همه سر میز بودن سومین هم اومد
ا/ت:ابجی خوبی؟چرا غذا تو نمیخوری؟؟
سومین:حرفی نمیزنه....
یونگی:آم بحاطر پدرتونه بیخیالش
ا/ت:خوب اگر غذا نخوره مریض میشه
سومین:چطوری اصا به کَکِتم نیس بابا مرده ها ا/ت چطوری دیگه ن بابا داریم نه مامان اینو میتونی بفهمی دیکه کاملا یتیم شدیم اینو بفهم تازه میخوای فردا عروسی بگیری بعد فوت مرگ بابا اره؟اصا میدونی بابا چجوری مرد اصا دست میخواد بدونی دلیلش چیه ها ا/ت؟(باگریه و داد و عصبانیت)
ا/ت:یاااا سومین داد نزد و ساکت باش کی گفته از خودت حرف در میاری یونگی اینجوری گفتی سومین اینا گفتن آره و قبول کرده ها؟(با داد)
(کوک:بیچاره کلن ساکت بود😂)
یونگی:بهت نگفتم ناراحت نشی
سومین:چرا نگفتی ؟باید ناراحت میشد ا/ت چه بهت بر بخوره چه بر نخوره من فردا نمیام و بجاش میرم سر خاک بابا فهمیدی یا ن؟ از جاشم بلند میشه(رگ گردنش از عصبانیت میزنه بیرون)
ا/ت:سومین برو تویه اتاقت بدو(داد اینم رگ گردنش میزنه بیرون)
سومین:ساکت شو دهن کثیفتو ببند تو حق نداری این جملرو بهم بگی این جملرو فقط مانان بابا باید بهم بگن ن تو فهمیدی ؟(با داد)
ا/ت:ساکت شو سومین ساکت(داد)
سومین:خودت ساکت شو(داد)
کوک:عه بسه دیگه هعی دارین دعوا میکنین اروم باشین یکم (داد)
یونگی:میخنده
کوک:نخند(عصبانیت)
یونگی:باشه اروم باش
کوک از جاش بلند میشه میره تویه اتاقش
سومینم همینطور
و ا/ت و یونگی هم پا میشن
میرن اتاق یونگی
ا/ت یونگی میخوام به اجوما بگم بهمون یه اتاق دیگه بده تویه عمارت ما زندگی کنیم باشه؟
یونگی:باشه.....
ادامه دارد....
ا/ت:یونگی
شوگا:بلی؟
ا/ت:سومین اینا چی گفتن
شوگا:آم گفتن باشه(بهش نگفت ناراحت نشه)
شب موقع شام.....
همه سر میز بودن سومین هم اومد
ا/ت:ابجی خوبی؟چرا غذا تو نمیخوری؟؟
سومین:حرفی نمیزنه....
یونگی:آم بحاطر پدرتونه بیخیالش
ا/ت:خوب اگر غذا نخوره مریض میشه
سومین:چطوری اصا به کَکِتم نیس بابا مرده ها ا/ت چطوری دیگه ن بابا داریم نه مامان اینو میتونی بفهمی دیکه کاملا یتیم شدیم اینو بفهم تازه میخوای فردا عروسی بگیری بعد فوت مرگ بابا اره؟اصا میدونی بابا چجوری مرد اصا دست میخواد بدونی دلیلش چیه ها ا/ت؟(باگریه و داد و عصبانیت)
ا/ت:یاااا سومین داد نزد و ساکت باش کی گفته از خودت حرف در میاری یونگی اینجوری گفتی سومین اینا گفتن آره و قبول کرده ها؟(با داد)
(کوک:بیچاره کلن ساکت بود😂)
یونگی:بهت نگفتم ناراحت نشی
سومین:چرا نگفتی ؟باید ناراحت میشد ا/ت چه بهت بر بخوره چه بر نخوره من فردا نمیام و بجاش میرم سر خاک بابا فهمیدی یا ن؟ از جاشم بلند میشه(رگ گردنش از عصبانیت میزنه بیرون)
ا/ت:سومین برو تویه اتاقت بدو(داد اینم رگ گردنش میزنه بیرون)
سومین:ساکت شو دهن کثیفتو ببند تو حق نداری این جملرو بهم بگی این جملرو فقط مانان بابا باید بهم بگن ن تو فهمیدی ؟(با داد)
ا/ت:ساکت شو سومین ساکت(داد)
سومین:خودت ساکت شو(داد)
کوک:عه بسه دیگه هعی دارین دعوا میکنین اروم باشین یکم (داد)
یونگی:میخنده
کوک:نخند(عصبانیت)
یونگی:باشه اروم باش
کوک از جاش بلند میشه میره تویه اتاقش
سومینم همینطور
و ا/ت و یونگی هم پا میشن
میرن اتاق یونگی
ا/ت یونگی میخوام به اجوما بگم بهمون یه اتاق دیگه بده تویه عمارت ما زندگی کنیم باشه؟
یونگی:باشه.....
ادامه دارد....
۷.۱k
۰۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.