رمان مافیاهای جذاب من ✸ فصل ۲
رمان مافیاهای جذاب من ✸ فصل ۲
# پارت ۲۳
ویو ا.ت : با گریه رفتم بیرون و سوار ماشین شدم جیمین منتظرم بود ولی بهش اهمیتی ندادم و از جلوش رد شدم و و تا میتونستم پام رو گذاشتم رو گاز و حرکت کردم فقط فکر کوک بودم و گریه میکرم
ویو تهیونگ : بعد اینکه ا.ت رفت بدو بدو رفتم سمت کوک و بالا سرش گریه کردم ...
تهیونگ : کوک ... کوک من ... قشنگ من ... قلب من پاشووووو لطفا پاشو چشمات رو وا کن بزار دوباره ببینمت .... بزار صدات رو بشنوم .... لطفا .... پاشو بانی خوشگل مننننن پاشووووو کوک من بدون تو میمیرممممم ..... پاشووووووووو بهت میگم پاشووووو ( گریه با صدای بلند )
ویو تهیونگ : داشتم بالا سرش گریه میکردم و با هر ثانیش به خاطراتی که باهاش داشتم میفتادم هر روز باهاش میرفتم پارک هر روز براش بستنی مخریدم هر شب یواشکی میرفتم تو اتاقش و باهاش میخوابیدم و صبح زود بیدار میشدم تا نفهمه با خنده هاش قلبم میلرزید حاظرم کل زندگیم رو بدم یه بار دیگه صداش و خنده هاش رو بشنوم داشتم همینجوری گریه میکردم که یه دفعه یکی از بادیگاردای کوک اومد و بهم گفت ...
بادیگارد : قربان اینو ریئس دادن بعتون بدم
تهیونگ : بده به من و فقط برو بیرون .... برووووو ( گریه )
ویو تهیونگ : کوک یه گوشی برام گذاشته بود نمیدونستم چی توشه وقتی بازش کردم با صحنهای که دیدم گریم شدید تر شد ..... چرا باید این رو واسه من میزاشت چرا آخه چرا همیشه کاری میکنه دلم بشکنه چرا همیشه اینقدر باهام بدجنسه ( با گریه ) ( نویسنده : کوک بدجنس هم باشه ته خوش جنسه 😅 منحرف نشینننن )
(تا پارت بعدی باییییی ببخشید دیر گذاشتم ولی خب .... بی زحمت لایکم کنین و دنبالم کنین ❤️ )
# پارت ۲۳
ویو ا.ت : با گریه رفتم بیرون و سوار ماشین شدم جیمین منتظرم بود ولی بهش اهمیتی ندادم و از جلوش رد شدم و و تا میتونستم پام رو گذاشتم رو گاز و حرکت کردم فقط فکر کوک بودم و گریه میکرم
ویو تهیونگ : بعد اینکه ا.ت رفت بدو بدو رفتم سمت کوک و بالا سرش گریه کردم ...
تهیونگ : کوک ... کوک من ... قشنگ من ... قلب من پاشووووو لطفا پاشو چشمات رو وا کن بزار دوباره ببینمت .... بزار صدات رو بشنوم .... لطفا .... پاشو بانی خوشگل مننننن پاشووووو کوک من بدون تو میمیرممممم ..... پاشووووووووو بهت میگم پاشووووو ( گریه با صدای بلند )
ویو تهیونگ : داشتم بالا سرش گریه میکردم و با هر ثانیش به خاطراتی که باهاش داشتم میفتادم هر روز باهاش میرفتم پارک هر روز براش بستنی مخریدم هر شب یواشکی میرفتم تو اتاقش و باهاش میخوابیدم و صبح زود بیدار میشدم تا نفهمه با خنده هاش قلبم میلرزید حاظرم کل زندگیم رو بدم یه بار دیگه صداش و خنده هاش رو بشنوم داشتم همینجوری گریه میکردم که یه دفعه یکی از بادیگاردای کوک اومد و بهم گفت ...
بادیگارد : قربان اینو ریئس دادن بعتون بدم
تهیونگ : بده به من و فقط برو بیرون .... برووووو ( گریه )
ویو تهیونگ : کوک یه گوشی برام گذاشته بود نمیدونستم چی توشه وقتی بازش کردم با صحنهای که دیدم گریم شدید تر شد ..... چرا باید این رو واسه من میزاشت چرا آخه چرا همیشه کاری میکنه دلم بشکنه چرا همیشه اینقدر باهام بدجنسه ( با گریه ) ( نویسنده : کوک بدجنس هم باشه ته خوش جنسه 😅 منحرف نشینننن )
(تا پارت بعدی باییییی ببخشید دیر گذاشتم ولی خب .... بی زحمت لایکم کنین و دنبالم کنین ❤️ )
۴.۲k
۲۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.