رمان مافیاهای جذاب من ✸ فصل ۲
رمان مافیاهای جذاب من ✸ فصل ۲
# پارت ۲۱
ویو کوک حوصلهی صداش رو نداشتم پس لبام رو گذاشتم رو لباش تا دهنشو ببنده که ....
که با صدای تیر اندازی به خودم اومدم ....
☆ پرش به زمان گذشته ...
ویو جیمین : ا.ت رو دزدیدن نمیتونستم تحمل کنم ولی به زور جلوی خودمو گرفتم رفتیم پایگاه و با چند نفر از بهترینای باند یه نقشهی درست حسابی کشیدیم با استفاده از ردیاب ا.ت جاشونو پیدا کردیم ولی حتی فکر نمیکردم که یه چیز وحشتناک تر از وحشتناک رو به روم باشه ......
☆ بازگشت به زمان حال
ویو کوک : بیخیال تیر اندازیا شدم که بادیگاردم اومد ....
بادیگارد : جناب جئون به ما حمله شده و تو خطرین چه دستوری دارین ؟
کوک : برو اسلحهی جدیدی که گرفتم رو بیار مهمون داریم ( پوزخند )
ویو ا.ت : متوجه شدم جیمین اومده دنبالم خوشحال بودم ولی نگرانش بودم که مبادا بلایی سرش بیاد که کوک گفت ....
کوک : خب عزیزم وایسا ببین چه بلایی سر عشقت میارم ( خنده )
ا.ت : نه کوک تورو خدا نکشش .... من بدون اون میمیرم ( گریه )
کوک : ببخشید ..... ( پوزخند )
ویو کوک : سریع از اتاق بیرون اومدم و حاضر شدم داشتم از پلهها پایین میرفتم که دیدمش .... اون جیمین بود .... بهترین رفیق بچگیام ....
کوک : تو .... تو ... جیمین دوست پسر ا.تی ؟؟
جیمین : آره .... کوک .... کوک دشمنم تویی ؟
ویو کوک : باورم نمیشد بهترین و عزیز ترین دوستم رو بخوام بکشم .....
کوک : نه ... امکان نداره ....
جیمین : ا.ت کجاست ؟ کوک منو ببخش که قرار رو به روی هم دیگه قرار بگیریم ولی ... ولی نمیتونم بیخیال ا.ت بشم
ویو کوک : عصبی شدم و گفتم ....
کوک : منم پا پس نمیکشم .....( پوزخند )
ویو جیمین : با کوک جنگی با پا کردیم که نگو سر تا پامون خونی بود که کوک سریع رفت طبقهی بالا منم دنبالش وقتی در یه اتاق رو وا کرد ا.ت اونجا بود رفت سمتش و رو به من گفت ...
کوک : میدونی باید بکشمش تا توهم مزهی دلتنگی رو بفهمی
جیمین : کوک این کارو نکننننن
ویو ا.ت : بد جور ترسیده بودم که با صدای تیر کوک روم افتاد که ....
( نویسنده : بی زحمت لایکم کنین 🥰 تا بارت بعد بای ❤ )
# پارت ۲۱
ویو کوک حوصلهی صداش رو نداشتم پس لبام رو گذاشتم رو لباش تا دهنشو ببنده که ....
که با صدای تیر اندازی به خودم اومدم ....
☆ پرش به زمان گذشته ...
ویو جیمین : ا.ت رو دزدیدن نمیتونستم تحمل کنم ولی به زور جلوی خودمو گرفتم رفتیم پایگاه و با چند نفر از بهترینای باند یه نقشهی درست حسابی کشیدیم با استفاده از ردیاب ا.ت جاشونو پیدا کردیم ولی حتی فکر نمیکردم که یه چیز وحشتناک تر از وحشتناک رو به روم باشه ......
☆ بازگشت به زمان حال
ویو کوک : بیخیال تیر اندازیا شدم که بادیگاردم اومد ....
بادیگارد : جناب جئون به ما حمله شده و تو خطرین چه دستوری دارین ؟
کوک : برو اسلحهی جدیدی که گرفتم رو بیار مهمون داریم ( پوزخند )
ویو ا.ت : متوجه شدم جیمین اومده دنبالم خوشحال بودم ولی نگرانش بودم که مبادا بلایی سرش بیاد که کوک گفت ....
کوک : خب عزیزم وایسا ببین چه بلایی سر عشقت میارم ( خنده )
ا.ت : نه کوک تورو خدا نکشش .... من بدون اون میمیرم ( گریه )
کوک : ببخشید ..... ( پوزخند )
ویو کوک : سریع از اتاق بیرون اومدم و حاضر شدم داشتم از پلهها پایین میرفتم که دیدمش .... اون جیمین بود .... بهترین رفیق بچگیام ....
کوک : تو .... تو ... جیمین دوست پسر ا.تی ؟؟
جیمین : آره .... کوک .... کوک دشمنم تویی ؟
ویو کوک : باورم نمیشد بهترین و عزیز ترین دوستم رو بخوام بکشم .....
کوک : نه ... امکان نداره ....
جیمین : ا.ت کجاست ؟ کوک منو ببخش که قرار رو به روی هم دیگه قرار بگیریم ولی ... ولی نمیتونم بیخیال ا.ت بشم
ویو کوک : عصبی شدم و گفتم ....
کوک : منم پا پس نمیکشم .....( پوزخند )
ویو جیمین : با کوک جنگی با پا کردیم که نگو سر تا پامون خونی بود که کوک سریع رفت طبقهی بالا منم دنبالش وقتی در یه اتاق رو وا کرد ا.ت اونجا بود رفت سمتش و رو به من گفت ...
کوک : میدونی باید بکشمش تا توهم مزهی دلتنگی رو بفهمی
جیمین : کوک این کارو نکننننن
ویو ا.ت : بد جور ترسیده بودم که با صدای تیر کوک روم افتاد که ....
( نویسنده : بی زحمت لایکم کنین 🥰 تا بارت بعد بای ❤ )
۴.۳k
۱۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.