★سختی★
★سختی★
پارت ۲۲...
از بودن کنار کای نه تنها حس بدی نمیگرفت بلکه باهاش راحت بود.
شاید بخاطر لبخند شیرینی بود که تا ه حال روی صورت هیچکدوم از افراد اینجا ندیده بود.
مدت طولانی ای پشت اون کیسه ایستاده بود و بعد از اون همه ضربه واقعا احساس ضعف میکرد.
کای با حوصله تمام اصول اولیه رو بهش توضیح داده بود و البته باز هم به پسر نیمه آلفا لبخند زده بود.
سهون کای رو صدا زده بود و به جونگکوک گفته بود تنهایی ادامه بده تا کارش با کای تموم بشه.
با دقت سعی میکرد تا مشتاش به هدف بخورن و چیزی از حرفای ارشدشو فراموش نکنه ولی با گرمی یه جفت دست دور کمرش از حرکت ایستاد.
برای لحظه ای شوکه شد و تازه فهمید کل سالن از سکوت پر شده.
لحظه بعد با شنیدن صدایی پشت گوشش نفسش بند اومد.
_کمرتو صاف و عضلاتت موقع ضربه شل کن.
نمیدونست باید چه عکس العملی نشون بده.
میدونست که اگر دستشو جلوی همه پس بزنه عاقبت خوبی نداره پس فقط سعی کرد خیلی آروم به سمتش برگرده.
به محض روبرویی صورتاشون با نیشخند تهیونگ مواجه شد.
چیزی نمیتونست بگه و فقط سهی میکرد اطرافشون نگاه کنه.
همه آلفا ها چه ارشدا و چه تازه وارد ها با تعجب بهشون نگاه میکردن.
اینجا چی میخوای؟
تهیونگ سعی میکرد حالت صورتشو حفظ کنه.
_کل اینجا با تمام آدمای توش برای منه، بنظرت لازمه جواب پس بدم؟
هرچند که لحنش آروم بود ولی اخطار توی کلماتش به خوبی حس میشد.
وقتی سکوت پسر کوچیکتر رو دید لبخند زد.
اون باهوش بود و این خوشحالش میکرد.
_فقط اومدم به یه سری شایعه رسیدگی کنم.
حالا جونگکوک کنجکاو تر شده بود ولی قبل از اینکه بتونه چیزی بگه لبای آلفای بزرگ روبروش روی لباش قرار گرفت.
سعی میکرد فاصله بگیره ولی دستایی که پشت کمرش بهم قفل شده بودن بهش این اجازه رو نمیدادن.
لب پایینش به طور دردناکی گیر افتاده بود و صدایی که صدایی که در اثر برخورد لباشون به وجود می اومد خجالت زده اش میکرد.
گاز محکمی که وهیونگ از لب پایینش گرفت باعث باز شدن لباش و اجازه تهیونگ برای ورود زبونش شد.
ادامه دارد...
پارت ۲۲...
از بودن کنار کای نه تنها حس بدی نمیگرفت بلکه باهاش راحت بود.
شاید بخاطر لبخند شیرینی بود که تا ه حال روی صورت هیچکدوم از افراد اینجا ندیده بود.
مدت طولانی ای پشت اون کیسه ایستاده بود و بعد از اون همه ضربه واقعا احساس ضعف میکرد.
کای با حوصله تمام اصول اولیه رو بهش توضیح داده بود و البته باز هم به پسر نیمه آلفا لبخند زده بود.
سهون کای رو صدا زده بود و به جونگکوک گفته بود تنهایی ادامه بده تا کارش با کای تموم بشه.
با دقت سعی میکرد تا مشتاش به هدف بخورن و چیزی از حرفای ارشدشو فراموش نکنه ولی با گرمی یه جفت دست دور کمرش از حرکت ایستاد.
برای لحظه ای شوکه شد و تازه فهمید کل سالن از سکوت پر شده.
لحظه بعد با شنیدن صدایی پشت گوشش نفسش بند اومد.
_کمرتو صاف و عضلاتت موقع ضربه شل کن.
نمیدونست باید چه عکس العملی نشون بده.
میدونست که اگر دستشو جلوی همه پس بزنه عاقبت خوبی نداره پس فقط سعی کرد خیلی آروم به سمتش برگرده.
به محض روبرویی صورتاشون با نیشخند تهیونگ مواجه شد.
چیزی نمیتونست بگه و فقط سهی میکرد اطرافشون نگاه کنه.
همه آلفا ها چه ارشدا و چه تازه وارد ها با تعجب بهشون نگاه میکردن.
اینجا چی میخوای؟
تهیونگ سعی میکرد حالت صورتشو حفظ کنه.
_کل اینجا با تمام آدمای توش برای منه، بنظرت لازمه جواب پس بدم؟
هرچند که لحنش آروم بود ولی اخطار توی کلماتش به خوبی حس میشد.
وقتی سکوت پسر کوچیکتر رو دید لبخند زد.
اون باهوش بود و این خوشحالش میکرد.
_فقط اومدم به یه سری شایعه رسیدگی کنم.
حالا جونگکوک کنجکاو تر شده بود ولی قبل از اینکه بتونه چیزی بگه لبای آلفای بزرگ روبروش روی لباش قرار گرفت.
سعی میکرد فاصله بگیره ولی دستایی که پشت کمرش بهم قفل شده بودن بهش این اجازه رو نمیدادن.
لب پایینش به طور دردناکی گیر افتاده بود و صدایی که صدایی که در اثر برخورد لباشون به وجود می اومد خجالت زده اش میکرد.
گاز محکمی که وهیونگ از لب پایینش گرفت باعث باز شدن لباش و اجازه تهیونگ برای ورود زبونش شد.
ادامه دارد...
۵۸۶
۱۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.