Vanil
Vanil🌟
Part 1
- سونی؟ کجا رفتی کوچولو؟ او ..
سرشو به عقب برگردوند و با جثه ی پسر پشت سرش مواجه شد ، سرشو بالا اورد و نگاهش کرد ؛ اون .. اون واقعی بود؟ چشماش مثل یاقوت میدرخشید و موهای بلوندش که جلوی صورتش ریخته بود بیشتر باعث خوشگلیش شده بود .
- نازه نه؟
با صدای پسر روبروش به خودش اومد به گربه ی تو بغلش خیره شد . انگار که چیزی یادش اومده باشه بلند شد و روبروش ایستاد.
- شرمنده ، گربه شماست؟ نمیدونستم ..
ویلیام لبخندی زد و سونی که توی بغلش شرلوک بود رو ناز کرد .
- اشکال نداره ، جاش امن بوده .
امن؟ اون الان بغل شرلوک رو امن خطاب کرد؟ این مرد چی داشت که انقدر دل شرلوکو لرزونده بود؟
-
با احساس سردرد و درد شدیدی که توی ناحیه ستون فقراتش بخاطر تمرینای زیادش داشت چشماشو باز کرد .. نورِ چراغی که بالای سرش بود چشمشو اذیت کرد پس یکم چرخید تا از برخورد نور به چشمش جلوگیری کنه که با سوزش دستش نگاهشو به دستش داد . تازه متوجه شده بود که توی بیمارستانه و بهش سرم وصله .. با دیدنِ مایکرافتی که روبروش با اخم و دست به سینه وایساده لبخندی زد.
- بازم سخت گرفتم آره ؟ ببخشید برادر .
+ زخم هات رو نشونم بده ...
-واسه چی ؟!
+میخوام ببینم چندبار بهم نیاز داشتی و من اینجا نبودم !
شرلوک با زحمت بلند شد و ستون فقراتش رو نشون برادرش داد … مایکرافت با دستاش صورتشو پوشوند و سکوت کرد …
-هی برادر چیزی نشده که
+چیزی نشده ؟ تروبهخدا به خودت بیا شرلوک ! ببین با خودت چیکار کردی ، اگه واتسون یکم زودتر باهام تماس نگرفته بود معلوم نبود چه بلایی سرت میاومد !
-خیله خب داد نزن ! بعدشم خانم هادسون پیشم بود ...
+شرلوک بیا یکم عاقلانه فکر کن ، چرا انقدر به خودت واسه چندتا حرکت سخت میگیری؟
-مایکرافت ! من عاشق دنسم ، بخاطرش هرکاری میکنم و تو حق نداری منو سرزنش کنی
مایکرافت از روی صندلیش بلند شد و درو باز کرد : خیله خب ولی لطفا دیگه سعی کن بیشتر مراقب خودت باشی …
بعد رفتن مایکرافت روی تخت دراز کشیدم . نمیفهمم چرا انقدر به حرفه من گیر میده !
نفسشو با حرص بیرون داد و به خوابش فکر کرد … تقریبا اون پسرو شش ماه پیش دیده بود اما هنوز شب ها لحظه آشناییمون رو خواب میبینه .
دستشو بالای صورتش برد و زمزمه کرد : تورو میبینم که روبروم ایستادی اما وقتی دستمو به سمتت دراز میکنم از بین میری ! این رویای منه ولی چرا تو توش پرسه میزنی؟
" سلام خواهریای عزیز بنده بعد چهار ماه اومدم این داستو تموم کنمم😼 خب ازونجایی که چند پارتشو قبلا گذاشته بودم اگه اشتباه نکنم از پارت 4 5 به بعد جدیده "
Part 1
- سونی؟ کجا رفتی کوچولو؟ او ..
سرشو به عقب برگردوند و با جثه ی پسر پشت سرش مواجه شد ، سرشو بالا اورد و نگاهش کرد ؛ اون .. اون واقعی بود؟ چشماش مثل یاقوت میدرخشید و موهای بلوندش که جلوی صورتش ریخته بود بیشتر باعث خوشگلیش شده بود .
- نازه نه؟
با صدای پسر روبروش به خودش اومد به گربه ی تو بغلش خیره شد . انگار که چیزی یادش اومده باشه بلند شد و روبروش ایستاد.
- شرمنده ، گربه شماست؟ نمیدونستم ..
ویلیام لبخندی زد و سونی که توی بغلش شرلوک بود رو ناز کرد .
- اشکال نداره ، جاش امن بوده .
امن؟ اون الان بغل شرلوک رو امن خطاب کرد؟ این مرد چی داشت که انقدر دل شرلوکو لرزونده بود؟
-
با احساس سردرد و درد شدیدی که توی ناحیه ستون فقراتش بخاطر تمرینای زیادش داشت چشماشو باز کرد .. نورِ چراغی که بالای سرش بود چشمشو اذیت کرد پس یکم چرخید تا از برخورد نور به چشمش جلوگیری کنه که با سوزش دستش نگاهشو به دستش داد . تازه متوجه شده بود که توی بیمارستانه و بهش سرم وصله .. با دیدنِ مایکرافتی که روبروش با اخم و دست به سینه وایساده لبخندی زد.
- بازم سخت گرفتم آره ؟ ببخشید برادر .
+ زخم هات رو نشونم بده ...
-واسه چی ؟!
+میخوام ببینم چندبار بهم نیاز داشتی و من اینجا نبودم !
شرلوک با زحمت بلند شد و ستون فقراتش رو نشون برادرش داد … مایکرافت با دستاش صورتشو پوشوند و سکوت کرد …
-هی برادر چیزی نشده که
+چیزی نشده ؟ تروبهخدا به خودت بیا شرلوک ! ببین با خودت چیکار کردی ، اگه واتسون یکم زودتر باهام تماس نگرفته بود معلوم نبود چه بلایی سرت میاومد !
-خیله خب داد نزن ! بعدشم خانم هادسون پیشم بود ...
+شرلوک بیا یکم عاقلانه فکر کن ، چرا انقدر به خودت واسه چندتا حرکت سخت میگیری؟
-مایکرافت ! من عاشق دنسم ، بخاطرش هرکاری میکنم و تو حق نداری منو سرزنش کنی
مایکرافت از روی صندلیش بلند شد و درو باز کرد : خیله خب ولی لطفا دیگه سعی کن بیشتر مراقب خودت باشی …
بعد رفتن مایکرافت روی تخت دراز کشیدم . نمیفهمم چرا انقدر به حرفه من گیر میده !
نفسشو با حرص بیرون داد و به خوابش فکر کرد … تقریبا اون پسرو شش ماه پیش دیده بود اما هنوز شب ها لحظه آشناییمون رو خواب میبینه .
دستشو بالای صورتش برد و زمزمه کرد : تورو میبینم که روبروم ایستادی اما وقتی دستمو به سمتت دراز میکنم از بین میری ! این رویای منه ولی چرا تو توش پرسه میزنی؟
" سلام خواهریای عزیز بنده بعد چهار ماه اومدم این داستو تموم کنمم😼 خب ازونجایی که چند پارتشو قبلا گذاشته بودم اگه اشتباه نکنم از پارت 4 5 به بعد جدیده "
- ۴.۲k
- ۱۳ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط