part¹²⁷
part¹²⁷
Meanwhile _ویو ات
بخاطر خشکی گلوم سرفه ای کردم ، روی صندلی بودم و دست و پام به صندلی بسته شده بود؛ از اونجایی که چشم هام بسته بود نمیتونستم تشخیص بدم کجام؛ با این حال با خشکی و خاک گرفتی محیط و تنفس بدی که داشتم به راحتی میشد فهمید توی زیر زمینم. با حرکات لبم سخت درگیر جدا کردن چسب از دهنم بودم؛ تمنا و تلاش زیادی برای آزاد شدن کردم. و این تلاش تا زمانی ادامه داشت که صدای باز شدن در توی محیط پیچید؛
صدای قدم چندین نفر به گوش می رسید، شاید سه یا چهار نفر. سرم رو هم جهت با صدای قدم های اشخاص میچرخوندم. اما زمانی که یکی از اشخاص شروع به صحبت کرد گره بین ابرو هام پررنگ و پررنگ تر از قبل شد
باک هیون:چطوری عروس خوشگلم؟
داد زدم<صدای توی عوضی رو شنیدم حالم گرفته شد> اما بخاطر پوششی که روی لبم قرار داشت، عملا داشتم چرت و پرت میگفتم؛
باک هیون: شرمنده عروس اما نمیتونم باهات خوش و بش کنم الان کارای مهم تری دارم!* کمی آورم
باک هیون: مخصوصا کشتن زامبی های از گور بیرون اومده
منم حرف های زیادی برای گفتن داشتم اما توانایی صحبت نداشتم. بعد از پخش شدن صدای قدم ها به هر گوشه از محیط جئون بزرگ شروع به صحبت کرد
باک هیون: میدونی...من پدرت رو خیلی دوست داشتم(اینگلیش اور اسپانیش)
بعد از مکثی کوتاه مدتی که داشت دوباره ادامه داد: اما مردم هم اونو دوست داشتن! عاشقش بودن ! و این بد بود* همراه با اخم
من فقط اونجا شنونده بودم، متوجه نزدیک شدنش به خودم شدم.
باک هیون: اگر بعد از رئیس جمهور فقیه مردم منو انتخاب میکردن.....الان تو ، پدر و مادرت توی خونه تون در حال خوردن پف فیل و دیدن فیلم بودین*با خنده جدی
با این حرفش تری داخل چشمام ایجاد شد، با ناچاری اجازه ی اشک ریختن رو صادر کردم و باعث خیس شدن چیزی که روی چشمم قرار داشت شدم
باک هیون: ....بابات حتما بهت افتخار میکنه! منم میکنم، عروس خیلی خوبی بودی. همچنين ممنونم که جونگ کوک رو کمی تغییر دادی* با پوزخند و خنده
با کشیده شدن اون شی از روی چشمام مقدار قابل توجه ای نور به سمتم هجوم اورد، چندین بار چشمام روی هم فشردم و بعد به چهره ی کبود و پریشون باک هیون چشم دوختم
باک هیون: پسرم خیلی تغییر کرده نه؟...* ابتدا با خنده و سپس جدی
نگاهم روی حرکات شخص خشک شده بود ، به سمت میزی حرکت کرد که انواع لوازم شکنجه روش قرار داشت ؛ آب تلخ دهنم رو قورت دادم و به اطراف نگاه کردم. باک هیون همونطور که در حال وارسی لوازم بود لب زد: قراره آروم آروم بمیری....کمی درد داره اما شنیدم تحمل دردت زیاده
Meanwhile _ویو ات
بخاطر خشکی گلوم سرفه ای کردم ، روی صندلی بودم و دست و پام به صندلی بسته شده بود؛ از اونجایی که چشم هام بسته بود نمیتونستم تشخیص بدم کجام؛ با این حال با خشکی و خاک گرفتی محیط و تنفس بدی که داشتم به راحتی میشد فهمید توی زیر زمینم. با حرکات لبم سخت درگیر جدا کردن چسب از دهنم بودم؛ تمنا و تلاش زیادی برای آزاد شدن کردم. و این تلاش تا زمانی ادامه داشت که صدای باز شدن در توی محیط پیچید؛
صدای قدم چندین نفر به گوش می رسید، شاید سه یا چهار نفر. سرم رو هم جهت با صدای قدم های اشخاص میچرخوندم. اما زمانی که یکی از اشخاص شروع به صحبت کرد گره بین ابرو هام پررنگ و پررنگ تر از قبل شد
باک هیون:چطوری عروس خوشگلم؟
داد زدم<صدای توی عوضی رو شنیدم حالم گرفته شد> اما بخاطر پوششی که روی لبم قرار داشت، عملا داشتم چرت و پرت میگفتم؛
باک هیون: شرمنده عروس اما نمیتونم باهات خوش و بش کنم الان کارای مهم تری دارم!* کمی آورم
باک هیون: مخصوصا کشتن زامبی های از گور بیرون اومده
منم حرف های زیادی برای گفتن داشتم اما توانایی صحبت نداشتم. بعد از پخش شدن صدای قدم ها به هر گوشه از محیط جئون بزرگ شروع به صحبت کرد
باک هیون: میدونی...من پدرت رو خیلی دوست داشتم(اینگلیش اور اسپانیش)
بعد از مکثی کوتاه مدتی که داشت دوباره ادامه داد: اما مردم هم اونو دوست داشتن! عاشقش بودن ! و این بد بود* همراه با اخم
من فقط اونجا شنونده بودم، متوجه نزدیک شدنش به خودم شدم.
باک هیون: اگر بعد از رئیس جمهور فقیه مردم منو انتخاب میکردن.....الان تو ، پدر و مادرت توی خونه تون در حال خوردن پف فیل و دیدن فیلم بودین*با خنده جدی
با این حرفش تری داخل چشمام ایجاد شد، با ناچاری اجازه ی اشک ریختن رو صادر کردم و باعث خیس شدن چیزی که روی چشمم قرار داشت شدم
باک هیون: ....بابات حتما بهت افتخار میکنه! منم میکنم، عروس خیلی خوبی بودی. همچنين ممنونم که جونگ کوک رو کمی تغییر دادی* با پوزخند و خنده
با کشیده شدن اون شی از روی چشمام مقدار قابل توجه ای نور به سمتم هجوم اورد، چندین بار چشمام روی هم فشردم و بعد به چهره ی کبود و پریشون باک هیون چشم دوختم
باک هیون: پسرم خیلی تغییر کرده نه؟...* ابتدا با خنده و سپس جدی
نگاهم روی حرکات شخص خشک شده بود ، به سمت میزی حرکت کرد که انواع لوازم شکنجه روش قرار داشت ؛ آب تلخ دهنم رو قورت دادم و به اطراف نگاه کردم. باک هیون همونطور که در حال وارسی لوازم بود لب زد: قراره آروم آروم بمیری....کمی درد داره اما شنیدم تحمل دردت زیاده
۲۲.۶k
۱۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.