part¹²⁶
part¹²⁶
نفس عمیقی سر در دادم و دوباره زیر پتو سر خوردم؛ چشم هام روی هم فشردم و بعد از مدت کوتاهی به دنیای بین خواب و بیداری ورود پیدا کردم؛ با صدای باز شدن در از زیر پتو بیرون اومدم و با پیش بینی اینکه جونگ کوک وارد اتاق شده لب تر کردم
+باز چیه؟ چه نصیحتی برام داری؟
پس از اینکه سکوت رو به عنوان جواب دریافت کردم سرم رو به سمت در چرخوندم و با یکی از نگهبان های عمارت مواجه شدم؛ اخم کمرنگی کردم و کمی نیم خیز شدم.
+بهت یاد ندادن باید در بزنی؟* اخم
نگهبان: به شما یاد ندادن خانوم که نباید حرفتون دوتا بشه؟
+منظورت چیه؟....گمشو از اتاق بیرون* کمی بلند
نگهبان:باید همون اول میمردی!
چشم هام رو از شدت تعجب درشت کردم و سعی کردم بلند شم اما دیگه دیر شده بود
اتمام ویو ات
فریاد ها داخل دستمالی که با بیهوش کننده آغشته شده بود میمرد. فریاد های مرده ای که تسکین دهنده ی حال پریشان شخصی دیگر بود ؛
⁴ hour later_ at night _ ویو جونگ کوک
پس از زدن عطری که ات برام خریده بود ، راننده رو مرخص کردم و از ماشین پیاده شدم؛ به دسته گل و جعبه ای که دارای حلقه بود نگاه انداختم و در نهایت وارد عمارت شدم ، بدون توقف در هیچ قسمت از عمارت حرکتم رو به سمت اتاقم حفظ کردم. سر و وضعم رو بار دیگه وارسی کردم؛ پس از کنترل کردن استرس و اضطراب لعنتی که وجودم رو گرفته بود تقه ای به در زدم و وارد اتاق شدم
_ سلام بان....*کمی اروم
اون نبود، اخم کمرنگی کردم و به سمت تخت رفتم، پتو و ملافه بهم ریخته بود . گل و جعبه روی مبل انداختم؛ روی ملافه دستی کشیدم و با حس سرمایی که از ملافه بهم منتقل شد به این نتیجه رسیدم ات خیلی وقته که روی تخت نیست. به سمت مستر(حمام اتاق) رفتم و پس از زدن تقه ای به در، در رو باز کردم اما خالی بود؛ پس از چک کردن کلوزت و مطمئن شدن از اینکه ات تو اتاق نیست ازش خارج شدم و به سمت طبقه ی پایین حرکت کردم و در عین حال اسمش رو صدا زدم، اما هیچ جوابی از طرف ات نگرفتم؛ نگاهم روی سر خدمتکار فرود اومد که در حال گردگیری عکس های روی دیوار بود؛ با شتاب به سمتش حرکت کردم و پس از خطاب کردنش لب تر کردم و با استرس ازش پرسیدم: _ ات کجاست ؟ ندیدیش؟
سرخدمتکار: مگه تو اتاق نیستن؟* متعجب
_مسخره میکنی؟.... نه نیست و تو اینو نمیدونی؟ تو به عنوان یکی از مستخدم های این جا نباید بری از اون زن سر بزنی؟ * داد
سرخدمتکار: آقا خودتون گفتین وارد اتاق نشیم تا زمانی که خود خانوم دکمه کنار تخت نزدن!
_ فاک* بلند
_اطراف رو بگردین* داد
اتمام ویو جونگ کوک
(به پایان داریم نزدیک میشیم عزیزان)
نفس عمیقی سر در دادم و دوباره زیر پتو سر خوردم؛ چشم هام روی هم فشردم و بعد از مدت کوتاهی به دنیای بین خواب و بیداری ورود پیدا کردم؛ با صدای باز شدن در از زیر پتو بیرون اومدم و با پیش بینی اینکه جونگ کوک وارد اتاق شده لب تر کردم
+باز چیه؟ چه نصیحتی برام داری؟
پس از اینکه سکوت رو به عنوان جواب دریافت کردم سرم رو به سمت در چرخوندم و با یکی از نگهبان های عمارت مواجه شدم؛ اخم کمرنگی کردم و کمی نیم خیز شدم.
+بهت یاد ندادن باید در بزنی؟* اخم
نگهبان: به شما یاد ندادن خانوم که نباید حرفتون دوتا بشه؟
+منظورت چیه؟....گمشو از اتاق بیرون* کمی بلند
نگهبان:باید همون اول میمردی!
چشم هام رو از شدت تعجب درشت کردم و سعی کردم بلند شم اما دیگه دیر شده بود
اتمام ویو ات
فریاد ها داخل دستمالی که با بیهوش کننده آغشته شده بود میمرد. فریاد های مرده ای که تسکین دهنده ی حال پریشان شخصی دیگر بود ؛
⁴ hour later_ at night _ ویو جونگ کوک
پس از زدن عطری که ات برام خریده بود ، راننده رو مرخص کردم و از ماشین پیاده شدم؛ به دسته گل و جعبه ای که دارای حلقه بود نگاه انداختم و در نهایت وارد عمارت شدم ، بدون توقف در هیچ قسمت از عمارت حرکتم رو به سمت اتاقم حفظ کردم. سر و وضعم رو بار دیگه وارسی کردم؛ پس از کنترل کردن استرس و اضطراب لعنتی که وجودم رو گرفته بود تقه ای به در زدم و وارد اتاق شدم
_ سلام بان....*کمی اروم
اون نبود، اخم کمرنگی کردم و به سمت تخت رفتم، پتو و ملافه بهم ریخته بود . گل و جعبه روی مبل انداختم؛ روی ملافه دستی کشیدم و با حس سرمایی که از ملافه بهم منتقل شد به این نتیجه رسیدم ات خیلی وقته که روی تخت نیست. به سمت مستر(حمام اتاق) رفتم و پس از زدن تقه ای به در، در رو باز کردم اما خالی بود؛ پس از چک کردن کلوزت و مطمئن شدن از اینکه ات تو اتاق نیست ازش خارج شدم و به سمت طبقه ی پایین حرکت کردم و در عین حال اسمش رو صدا زدم، اما هیچ جوابی از طرف ات نگرفتم؛ نگاهم روی سر خدمتکار فرود اومد که در حال گردگیری عکس های روی دیوار بود؛ با شتاب به سمتش حرکت کردم و پس از خطاب کردنش لب تر کردم و با استرس ازش پرسیدم: _ ات کجاست ؟ ندیدیش؟
سرخدمتکار: مگه تو اتاق نیستن؟* متعجب
_مسخره میکنی؟.... نه نیست و تو اینو نمیدونی؟ تو به عنوان یکی از مستخدم های این جا نباید بری از اون زن سر بزنی؟ * داد
سرخدمتکار: آقا خودتون گفتین وارد اتاق نشیم تا زمانی که خود خانوم دکمه کنار تخت نزدن!
_ فاک* بلند
_اطراف رو بگردین* داد
اتمام ویو جونگ کوک
(به پایان داریم نزدیک میشیم عزیزان)
۱۵.۸k
۱۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.