part¹²⁹
part¹²⁹
_منم دلم برات تنگ شده
_اما الان باید بهم بگی کجایی !
دخترک نفسش رو برای مدت کوتاهی حبس کرد و در نهایت با شدت خارج کرد، به اطراف نگاهی کرد و با گفتن< توی ی.....ک زیر .....زمین...م، همش .....کار.... با....باته> در دل پسرک آشوبی به پا کرد که غیر قابل توصیف بود؛ بعد از مکث طولانی ، جونگ کوک با صدا زده شدن اسمش توسط دخترکش به خودش اومد و پس از حرکت کردن به سمت در شروع به صحبت کرد
_وضعیت بدنت چطوریه؟ خیلی آسیب دیدی؟
ویو ات
فشار دستم روی لبه های تلفن بیشتر کردم و به وضعیتمنگاهی انداختم
+اون...قدر ....قابل ش...رح نیست* با تک خنده ای که درد درش موج میزد
+میتو....نی موقعیتم....رو پیدا کنی؟* آروم و با درد
_آره آره چرا که نه تو فقط مواظب خودت باش خودم خیلی سریع میرسونم.* همراه با چند بار تکرار
دلم میخواست بشینم پای حرفاش و نگاهم قفل حرکات لبش باشه، یا حداقل تصورش کنم اما صدایی که از بیرون اومد این مجال رو بهم نداد
به سختی از روی زمین بلند شدم و چوب بیسبال رو برداشتم. به تلفن نگاهی کوتاه انداختم و پس از به ارومی گفتن<جئون،....... خیلیدوس....ت دارم، منت....ظرتم> به تماس خاتمه دادم. قطرات مزاحم اشک رو از روی صورتم پاک کردم و کشان کشان به سمت خروجی حرکت کردم
اتمام ویو ات_¹ hour later
نگاهش رو به لوکیشنی که روی mapگوشی به نمایش در آورده بود داد؛ از داخل اینه ماشین به پشت نگاه کرد و از وجود افرادش مطمئن شد. بعد از گرفتن آخرین کام از سیگارش ته مونده سیگار رو از پنجره ماشین بیرون انداخت، نگاهش رو به دست راستش داد
_بهشون بگو آماده باشن*جدی
Meanwhile
سیلی های محکمی که روی گونه های دخترک فرود میومد تمومی نداشت، با این حال ات وقار خودش رو حفظ کرده بود
باک هیون: بسه* بلند
شکنجه گر دست از کتک زدن ات برداشت و گوشه ای ایستاد
باک هیون نگاهش رو به افرادش داد و فریاد کشید: هفت تا آدم گنده و هیکلی از پس دختر بچه ای که زخمی بود برنیومدید!
افراد باک هیون همزمان با هم تنها یک کلمه رو بر زبون آوردن:متاسفیم* بلند
باک هیون: تاسف شما برای من هیچ سودی نداره ابله ها* دادی سر داد و دوباره ادامه داد: اگه من نبودم این هرزه الان در رفته بود* با فریاد
در میون فریاد ها تنها یک چیز توجه باک هیون رو جلب کرد؛ <خنده ی ات>
_منم دلم برات تنگ شده
_اما الان باید بهم بگی کجایی !
دخترک نفسش رو برای مدت کوتاهی حبس کرد و در نهایت با شدت خارج کرد، به اطراف نگاهی کرد و با گفتن< توی ی.....ک زیر .....زمین...م، همش .....کار.... با....باته> در دل پسرک آشوبی به پا کرد که غیر قابل توصیف بود؛ بعد از مکث طولانی ، جونگ کوک با صدا زده شدن اسمش توسط دخترکش به خودش اومد و پس از حرکت کردن به سمت در شروع به صحبت کرد
_وضعیت بدنت چطوریه؟ خیلی آسیب دیدی؟
ویو ات
فشار دستم روی لبه های تلفن بیشتر کردم و به وضعیتمنگاهی انداختم
+اون...قدر ....قابل ش...رح نیست* با تک خنده ای که درد درش موج میزد
+میتو....نی موقعیتم....رو پیدا کنی؟* آروم و با درد
_آره آره چرا که نه تو فقط مواظب خودت باش خودم خیلی سریع میرسونم.* همراه با چند بار تکرار
دلم میخواست بشینم پای حرفاش و نگاهم قفل حرکات لبش باشه، یا حداقل تصورش کنم اما صدایی که از بیرون اومد این مجال رو بهم نداد
به سختی از روی زمین بلند شدم و چوب بیسبال رو برداشتم. به تلفن نگاهی کوتاه انداختم و پس از به ارومی گفتن<جئون،....... خیلیدوس....ت دارم، منت....ظرتم> به تماس خاتمه دادم. قطرات مزاحم اشک رو از روی صورتم پاک کردم و کشان کشان به سمت خروجی حرکت کردم
اتمام ویو ات_¹ hour later
نگاهش رو به لوکیشنی که روی mapگوشی به نمایش در آورده بود داد؛ از داخل اینه ماشین به پشت نگاه کرد و از وجود افرادش مطمئن شد. بعد از گرفتن آخرین کام از سیگارش ته مونده سیگار رو از پنجره ماشین بیرون انداخت، نگاهش رو به دست راستش داد
_بهشون بگو آماده باشن*جدی
Meanwhile
سیلی های محکمی که روی گونه های دخترک فرود میومد تمومی نداشت، با این حال ات وقار خودش رو حفظ کرده بود
باک هیون: بسه* بلند
شکنجه گر دست از کتک زدن ات برداشت و گوشه ای ایستاد
باک هیون نگاهش رو به افرادش داد و فریاد کشید: هفت تا آدم گنده و هیکلی از پس دختر بچه ای که زخمی بود برنیومدید!
افراد باک هیون همزمان با هم تنها یک کلمه رو بر زبون آوردن:متاسفیم* بلند
باک هیون: تاسف شما برای من هیچ سودی نداره ابله ها* دادی سر داد و دوباره ادامه داد: اگه من نبودم این هرزه الان در رفته بود* با فریاد
در میون فریاد ها تنها یک چیز توجه باک هیون رو جلب کرد؛ <خنده ی ات>
۱۸.۱k
۲۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.