قسمت شصت و دو

قسمت شصت و دو
ایوب فقط گفت چشمم روشن....
و هدی را صدا زد "برایت میخرم بابا ولی دوتا شرط دارد....
اول اینکه نمازت قضا نشود و دوم اینکه هیچ نامحرمی دستت را نبیند"
از خانه رفت بیرون و با دو تا نوار کاست و شعر و اهنگ ترکی برگشت....
انها را گرفت جلوی چشمان هدی و گفت "بفرما،حالا ببینم چقدر میخواهی برقصی"
دوتا لاک و یک شیشه آستون هم گرفته بود...
دو سه روز صدای اهنگ های ترکی و بالا پریدن های هدی،توی خانه بلند بود....
چند روز بعد هم خودش نوار هارا جمع کرد و توی کمدش قایم کرد....
قسمت شصت و سه

برای هر نماز با پنبه و استون می افتاد ب جان ناخن هایش ....
بعد از وضو دوباره لاک میزد و صبر میکرد تا نماز بعدی ...
وقتی هم ک توی کوچه میرفت ..ایوب منتظرش میماند تا خوب لاک هایش را پاک کند...
بالاخره خودش خسته شد و لاک را گذاشت کنار بقیه یادگاری ها....
توی خیابان ،ایوب خانم ها را ب هدی نشان میداد "از کدام بیشتر خوشت می اید؟"
هدی به دختر های چادری اشاره میکرد و ایوب محکم هدی را میبوسید.....
@ta_abad_zende
دیدگاه ها (۱)

قسمت شصت و چهاربرای هدی جشن عبادت مفصلی گرفتیم؛با شصت هفتاد ...

قسمت شصت و ششنتایج دانشگاه ک اعلام شد ،ایوب بستری بود ...روز...

قسمت شصترسیدگی ب درس بچه ها کار خودم بود....ایوب زیاد توی خ...

قسمت پنجاه و هشتمامان با اینکه وسواس داشت ،اما ب ایوب فشار ن...

( گناهکار ) ۹۰ part بعد از تعطیل شدن از مدرسه تصمیم گرفت به ...

My Vampire Mate Season 2 part : ۴

ساعت از نیمه شب گذشته . مایکی به نامه ای که دختر نوشته بود خ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط