میخواستم روی میزِ تهِ کافه بشینم و واسشون از آرزوهام بگم
میخواستم روی میزِ تهِ کافه بشینم و واسشون از آرزوهام بگم . اینکه چجوری میخوام دنیا رو توی مُشتم جا بدم... اینکه چجوری میخوام خودم رو تویِ دلِ این دنیا جا بدم.
میخواستم دستاشونو توی دستم بگیرم و توی پارک قدم بزنم، بدوم... پرواز کنم و به دنیای خیالاتم برسم.
میخواستم باورم کنن. میخواستم اشکامو دور بریزم و روی شونه ی اونا فقط بخندم. میخواستم وقتی بیرون میرم دلم نگیره. وقتی میبینمشون دلم براشون تنگ نشه.
من خیلی چیزا میخواستم اما اونا هیچوقت وجود نداشتن. اونا هیچوقت نبودن. من گُمشون کرده بودم. من بدجوری گُمشون کرده بودم.
#تِدی
#deep_feeling
میخواستم دستاشونو توی دستم بگیرم و توی پارک قدم بزنم، بدوم... پرواز کنم و به دنیای خیالاتم برسم.
میخواستم باورم کنن. میخواستم اشکامو دور بریزم و روی شونه ی اونا فقط بخندم. میخواستم وقتی بیرون میرم دلم نگیره. وقتی میبینمشون دلم براشون تنگ نشه.
من خیلی چیزا میخواستم اما اونا هیچوقت وجود نداشتن. اونا هیچوقت نبودن. من گُمشون کرده بودم. من بدجوری گُمشون کرده بودم.
#تِدی
#deep_feeling
۴.۳k
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.