میخواستم روی میز ته کافه بشینم و واسشون از آرزوهام بگم

میخواستم روی میزِ تهِ کافه بشینم و واسشون از آرزوهام بگم . اینکه چجوری میخوام دنیا رو توی مُشتم جا بدم... اینکه چجوری میخوام خودم رو تویِ دلِ این دنیا جا بدم.
میخواستم دستاشونو توی دستم بگیرم و توی پارک قدم بزنم، بدوم... پرواز کنم و به دنیای خیالاتم برسم.
میخواستم باورم کنن. میخواستم اشکامو دور بریزم و روی شونه ی اونا فقط بخندم. میخواستم وقتی بیرون میرم دلم نگیره. وقتی میبینمشون دلم براشون تنگ نشه.
من خیلی چیزا میخواستم اما اونا هیچوقت وجود نداشتن. اونا هیچوقت نبودن. من گُمشون کرده بودم. من بدجوری گُمشون کرده بودم.
#تِدی
#deep_feeling
دیدگاه ها (۳)

نشستم واسه بار هزارم اولویت هامو چک کردم. دیدم از هر طرف که ...

کوچه تاریک بود و هرچی جلوتر میرفتم اون نور بهم نزدیک تر میشد...

میدونستم این آخرین باریه که میبینمش. میدونستم اگه بهش بگم با...

آدما همیشه یه جور نمیمونن. هیچوقت دیدِ ثابتی نسبت به کسی ندا...

نام فیک:عشق مخفیPart: 13ویو جیمین*سوار ماشین شدمو از خونه زد...

ParT_9

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط